هیولا

312 64 22
                                    

•چرا انقد علاقه داری به رابطه‌های جنسی یک شبه و کوتاه؟

برای اولین بار جیمین بخاطر نوع رابطه‌هاش خجالت کشید، تا حالا هیچ کس اینطوری درموردشون سوال نپرسیده بود.
•فکر کنم بخاطر اینکه لذت میبرم ازش؟

نگاهی کوتاه به پسر کناریش انداخت.
بعد جواب مثبت جونگکوک، جونگکوک و تهیونگ مثل تازه عروسا رفتن تا یکمی خلوت کنن و نامجینم به بهونهی "کار" یونمین و تنها گذاشتن.
و خوب یونگی فرصتی پیدا کرد تا بتونه با پسری که یه مدت افتاد دنبالش گفت و گوی کوتاهی داشته باشه.

•لذت؟ از چیز های زود گذر واقعا لذت میبری؟
جیمین پسر رکی بود و اصلا براش اهمیتی نداشت طرف مقابلش کیه، همیشه فکر میکرد صداقت بهترین کاره...و بازم صداقت و در پیش گرفت...
•اره، فکر نکنم کسی از رابطه جنسی لذت نبره، منم استثنا نیستم که لذت نبرم. نگو که تو یه اسکشوالی..؟! یا یه باکره که تاحالا تجربه نداشت.

یونگی پوزخند نامحسوسی میزنه..
•باکره؟ من دیگه انقدرها هم پاک نیستم.. و درمورد سوال اولت نه من اسکشوال نیستم ولی علاقه‌ای هم به رابطه‌های جنسی ندارم.

با فندک مشکیش سیگار بین لبای نازکش و روشن کرد و پک عمیقی بهش زد..
با خالی کردن دود توی ریه هاش حرفشو ادامه داد:
•لذت های جنسی فقط برای چند دقیقه هست و اگه بترکونه برای چند ساعت، لذتی که انقد کوتاه مدت باشه، لذتی که هوش و از سرت ببره.._با مکث کوتاهی ادامه داد_ واقعا به درد نمیخورن.

جیمین نیم نگاهی به پسر سیگاری کنارش انداخت، حدس میزد یونگی سیگار بکشه چندبار که نزدیکش شده بود بوش و ازش حس کرده بود....
ولی ترکیب یونگی جدی و سیگار زیادی زیبا بود.

•خوب از این دید بهش نگاه نکرده بودم، لذت های دیگه احساسات قاطیشه، احساساتی که حتی از چاقوم خطرناکرتن.. پس لذت های بدون حس و علاقه رو ترجیج میدم..._نگاه عمیق تری به پسر کناریش انداخت_ تو چی یونگی؟ تو از چی لذت میبری؟

با خالی کردن ریه پر از دودش جواب جیمین کنجکاو و داد:
•این زندگی هیچ لذت پایداری نداره، همیشه یه اتفاقی و سر راهت قرار میده که لذت وجودت و مثل خاکستر این سیگار بکنه.. من بیشتر دنبال چیزاییم که حداقل نسبت به بقیه چیزا ماندگاریش بیشتر باشه_خنده تلخی میکنه و ادامه میده_ احساسات سرشار از اسیبه، میشه گفت این اسیب هاس که احساسات و ماندگار کردن ولی با هرماندگاریش زخم عمیقتری به روح ادم میزنه.

جیمین اروم زمزمه میکنه:
•یعنی میگی هیچ لذتی از زندگیت نمیبری؟
•من همچین حرفی نزدم، لذت زندگی من موسیقی، انجام کاری های روزمرم، حرف زدن با گربه های سئول حتی اگه حرفام و نفهمن، وقت گذروندن با دونسنگ های شیطونم..
همه ی اینا لذت زندگی من، لذتی که با هر بار انجام دادنشون روحم احساس ارامش میکنه. انگار یه مرحم روی روح زخم خوردمه.
با هر لبخند عمیق جونگکوک و هوسوک حالم بهتر میشه، با گوش دادن به موسیقی... شاید به نظرت خنده دار بیاد ولی حس اینو دارم که انگار روحم تازه از یه دوش اب گرم بیرون اومده.

جیمین لبخندی زد، این گفتگو برای هردوشون دلنشین بود.
•چرا خنده دار باشه؟ وقتی خودمم همین حس و دارم وقتی به اهنگ گوش میدم.
ولی چطوری از کارای روزمرت لذت میبری این... این یکم عجیبه.

•وقتی یه کار ضروری زندگیمو تموم میکنم خوشحال میشم چون روزایی بود که انقدر غرق تاریکی بودم که نتونم انجامش بدم، یجورایی یه شکرگذاری برای روح ترمیم دیدم..
ولی بازم هم لذت‌های زندگیم در خطرن چون امیخته به احساساتن..._خاکستر سیگارشو رو زمین ریخت و به اسمون نگاه کرد_ جیمین من از احساسات میترسم مثل تو، احساسات مثل هیولای زیرتخت بچگیام داره میترسونتم، انقدر تاریک هست که دیده نشه انقدریم بزرگ شده که نتونم بیانشون کنم..

جیمین به قیافه ناراحت یونگی نگاه کرد:
•شاید بخاطر اینکه نشناختیمش؟ برا همین انقد برامون ترسناکه...

•من هیچ وقت نشناختمشون، توی بچگی تنها کاربردشون خوشحالی و گریه بود. توی نووجونی دچار اختلال هورمونی شدن، انقدری قاطی پاطی شد که نتونم تشخیصشون بدم..
تا خواستم تشخیص بدم جذب یه ادم شدن، ادمی که انتخاب درستی نبود اصلا.. همین انتخاب غلطشون تبدیلشون کرد به یه هیولای تاریک، هیولای که شروع کرد به الوده کردن روحم.

پسر کوچیکتر ناخواسته دست یونگی و گرفت، با چشمای امیددار به پسر غمگین چشم دوخت:
یونگی بیا باهم، باهم دیگه بشناسیمشون..
باهم دیگه این هیولای تاریک و با روشنایی نابود کنیم..

نگاهی به دستایی که اختلاف سایزش رو داد میزد انداخت..
به ارومی دستشو از دست پسر کوچیکتر خارج کرد:
•جیمین من انقدری قوی نیستم که بخوام دچار احساسات جدید بشم و باهمون احساسات هیولای تو وجودمو نابود کنم... با من احساساتتو نشناس، من.. من ادم درستی براش نیستم.

با پایان حرفش از کنار پسر بلند شد تا زودتر اون جو ناراحت کننده و صورت غمگین جیمین و ترک کنه.

Are you kidding me?Where stories live. Discover now