سوخت!

224 32 5
                                    

نگاهی به چهارمین قهوه امروزش انداخت..
با این همه کافئین داخل خونش بازم عین چی خوابش میومد، اخه محض رضای مسیح دوشب پشت سر هم بدون یه لحظه استراحت دنبال نوشتن پایان نامش بودش.

هرکسی پسر بیچاره رو از دور میدید فکر میکرد معتادی چیزی، زیر چشاش کبود شده بودن تا حدی که میشد ازش نفت استخراج کرد، رنگش شبیه روح زیرتختش سفید شده بودش...
دیگه جونی تو تنش نمومده بودش که دهن باز شدش و ببنده..

همش تقصیر اون یونگی بیناموسه... اگه دستش نمیخورد و فایل یه ماهشو تو یه ثانیه پاکش نمیکرد الان مجبور نبود با ریخت ازرائیلی بشین پایان نامه بنویسه..

نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودشو اروم بکنه، کاریه که شده نمیشه کاریش کرد.
قهوه تعم زهرمارشو نزدیک لبانش برد تا خواست کمی ازش بنوشه، یکی مثل زلزله با صندلیش برخورد کرد و هرچی قهوه بودش ریخته شدش روی لباسش...

تو اون لحظه قابلیت گریه کردن تا خود ماه و داشت، چرا انقدر بدبختیاش پشت سر هم پیش میومد، چه گناهی انجام داده بودش مگه...

با چشای نم دار شده برگشت تا ببینه کاره کدوم بیشعور احمقی بودش که نگاهش به دونسنگ احمقش و پارتنر احمق تر از خود دونسنگش خورد.
-هوپی هیونگ....تو...خوبی؟

هوسوک لبخند ملایمی زد، البته نه از اون لبخندای از سر خوشحالی از اون لبخندای فوش ناموس دار زد.
-عالیم عشق هیونگ، نمیبینی چقدر زندگی خوبه؟    
          نمیبینی چقد باهام داره راه میاد؟ این همه خوشبختی تو زندگیم دارم چرا حالم بد باشه..اون از یونگی بیشعور عنتر خر که از وقتی دوس پسر پیدا کرده به چیزشم نیس منیم هستم کلا تو باغ و بوستان..
اصلا به چیزشم نباشم مرتیکه انگاری چِته مواد زده هر وقت میاد خونه نیشش تا درخونه عمه افریته من بازه، معلوم نیس داره چیکار میکنه...
اینم از تو به حمد الهیی تختت کم بود از وقتی با این الدنگ رنگارنگ اشنا شدی بدتر شدی، اصلا میگی هوپی هیونگی داره که مردس زندس علیله زلیله؟؟ مگه قول ندادید حتی اگه اینا چیزتونم گذاشتن بازم منو فراموش نکنین؟
اصلا به کبدم فردا ارائه دارم و هنوز نصفشو ننوشتم و اون استاد تانگ هو قرار جلوی همه انداره نخود توی سوپ بکنتم..

جونگکوک و تهیونگ با نگرانی به سمت هوپی رفتن که ترمزش پاره شده بودش و اگه به دادش نرسن از بی نفسی قرار بچه بزاد...
جونگکوک با نگرانی اب پرتقالشو به سمت هیونگش گرفت.

-هیونگ غلط کردم یه قلپ از این بخور، بخدا سوخت..بوی سوختگیت داره میاد.
تهیونگم با نگرانی پشت هوپی هیونگشو ماساژ داد..نمیخواست هیونگ جدید باحالشو از دست بده، بقول خرگوشکش بوی سوختن روغن موتور هیونگش تا اینجام میومد..

بهتون گفته بودم وقتی هوپی خیلی فشار عصبی روش باشه فقط منتظر یه جرقس تا بترکه؟ ترکیدنی که مثل گردباد یبار همه رو ویرون میکنه بعد اروم میشه..

هوپی نفس عمیقی کشید و سعی کرد خونسرد تر بشه ولی نمیشد داغ دلش تازه شده بودش و میخواست تا خود فردا غر بزنه.
کوکی از این عادت هیونگش که غر زدن ارومش میکنه خبر داشت پس به ارومی روی صندلیش نشوند.

-هیونگ قشنگم یکم نفس بگیر و بگو چیشده!
هوسوک نفس بسیار عمیقی کشید و شروع کرد.

-از چی بگم؟ از هم خونه ای مست عشق؟ مرتیکه تا سه ماه پیش نمیخواست جیمین و ببینه الان شبیه دم روباه چسبیده بهش ولش نمیکنه، هروقتم میاد خونه انگاری گل و شیشه رو ترکیبی زده، تو اسمونا سیر میکنه.
دو روز پیش، از پیش جیمین اومد خونه با اون لبخند لثه ای گربیش.. معلوم نیس جیمین داره چیکارش میکنه.. اره داشتم میگفتم، منم فایل پایان ناممو توی لپتابم باز گذاشته بودم بفرستم برا استاد رفتم اب بخورم برگشتنی دیدم دستش موقعه حرف زدن با جیمین خورد و پایان ناممو مفقود و الاثر کرده...

ته مونده نفسشو بیرون داد و نفسی تازه کرد.
-اون از تو که ماشینمو دادم دستت با این -با انگشت اشارش تهیونگ بیچاره رو نشون داد- مشنگ بری بیرون و برگشتنی دیدم زدین ضبط ماشین و ترکوندین، خوب لامصبا میخواین کاری هم بکنین صندلیای عقب ماشین هس امنیتشم بالاس بدبختای کافور لازم..

با پایان حرفش هردو پسر به رنگ گوجه دراومدن.
-خوب.. هیونگ ما چیزه..

-لازم نیس انکارش بکنی، ماشینم بوی تن شمارو گرفته بودش.. اصلا این اهمیت نداره بدبختیم یکی دوتا نیس.. تا یکم میاد پولامو جمع کنم قبض گوشیم میاد نتم تموم میشه یخچلم خراب میشه لباس باید بخرم شهریه دانشگاه و باید پرداخت کنم...
اون یونگی مست جیمینم که بدتر داره دیونم میکنه.. میدونی چهار روز پیش چیکار کرد؟

هوسوک سوالشو با حرص پرسید و منتظر جواب دونسنگاش نموند.
-وقتی داشته تلفنی با جیمین حرف‌ میزده اب و نمیدونم چطوری ریخته روی سیم پیچیای یخچل الانم گردن نمیگیرشش، دارم میترکم از دست شما..
شما رفتین جفت پیدا کردین کامل تر بشین یا ناقص تر؟

تهیونگ با اون اعتماد به نفس همیشگیش شروع کرد به دلداری که کاش نمیکرد.
-اینا چیزی نیستن که هیونگ، تا مثل ما با کسی اشنا نشی نمیتونی درک کنی که چرا اینطوری شدیم، تو باید با یکی اشنا بشی هیونگی.

-تو دیگه من و نصحیت نکنا، دفعه بعدی ببینم اومدی خونمو با ادکلنام دوش گرفتی خشتکتو پرچم میکنم.

-این بوی سوختگی چیه؟
با شنیدن صدای عامل حرصاش به عقب برگشت و یونگی و با یه لبخند قند اب کن دید..

میدونین ترکیب بیخوابی و چهار شات قهوه اسپرسو + فشار های روانی میتونه ادم و بی منطق کنه نه؟
هوسوکم این بار یکم زیادی بی منطق شده بودش...

مثل این دخترایی که دوس پسرشون درخواست کات میده اب و میریزن سرش، اب پرتقال جونگکوک و از دست گرفتم و روی صورت یونگی ریخت.
-اخیشش، الان بو سوختگیم کمتر میشه هیونگی من.


______________
بخاطر غیبتای طولانی مدتم معذرت میخوام دونسنگام
بخاطر درس و اینا خیلی سرگرمم
مرسی ازم حمایت میکنین^^

Are you kidding me?Where stories live. Discover now