Part 5

1.4K 252 37
                                    

-فهمیدی؟؟

سرش رو معنی تائید تکون داد و جونگ‌کوک با لبخند، گوشه‌ی لبش رو بوسید.

-خوبه.

با عقب‌رفتنِ جونگ‌کوک، تهیونگ نفس "آه" مانندش رو از این دوریِ ناخواسته بیرون داد.

صدای جونگ‌کوک بلندتر شد:
-به آجوما بگو بهت یاد بده.

بعد از واردشدنش به حموم و بسته‌شدنِ در، تهیونگ شروع کرد به غُرزدن:
- اون وظایف اصلی و فرعی بخوره تو سرت! انگار من‌خدمتکار شخصیشم. انگار نه انگار که خودم صد نفر رو داشتم که کارهام رو انجام می‌دادن!! روانی گدا.

یک لحظه چشمش به تصویر خودش تو آینه ‌افتاد.
هنوز گونه‌هاش سرخ و تبدار بود. لبخندِ کوچیکی روی لب‌هاش نشست و انگشت‌هاش رو گوشه‌ی لبش، دقیقاً جایی که بوسیده شده بود کشید؛ اما خیلی زود لبخندش جمع شد.

-لعنتی تو که می‌خوای منو ببوسی چرا درست حسابی‌نمی‌بوسی؟؟ اَه!

***

اون‌قدر سرگرم بود که صدای بازشدن در حموم رو نشنید.
داشت چندتا از تابلوهای عکس خودش رو به‌ دیوار می‌چسبوند.
ناگهان برگشت و به جسمی‌برخورد کرد.
صورتش به پوست برهنه، مرطوب و گرمی برخورد کرد و این تصادف باعثِ نمناک‌شدنِ گونه‌های خودش هم شده بود.

نگاهش پائین بود. اون حوله‌ی کوچیک دور کمر، واقعاً تلاش زیادی برای پنهان‌کردنِ اون بدنِ بی‌نقص انجام نداده بود.
چشم‌هاش بین شکمِ عضلانی و سینه و بازوهای ورزیده، می‌چرخید که چونه‌اش گرفته شد و با بالااومدن سرش، نگاهش به چشم‌های جونگ‌کوک گره خورد.

-دوستش داشتی دیگه؟

- ها؟؟؟

- گفتم خوشت اومد؟ می‌خوای عکسی چیزی ازش بگیری به جای‌ این دیدزدن‌های طولانی؟

تهیونگ بالاخره به خودش اومد. اخمی کرد و از جونگ‌کوک فاصله گرفت.

- من موندم با این همه اعتماد به‌نفس، چطور تا حالا وزیری... رئیس جمهوری چیزی نشدی!!
مگه من ندیده‌ام که بدن بد ریخت تو رو دید بزنم؟

ناگهان بازوش کشیده شد و خشن و دردناک به سینه‌ی جونگ‌کوک کوبیده شد. به چشم‌های سرخ از خشمش ترسیده نگاه کرد:

- حالا زیاد هم بد ریخت نیست. شوخی....

حرفش با فریاد جونگ‌کوک، توی صورتش نصفه موند:
-ندیده نیستی؟؟ مگه به جز من شخص دیگه‌ای رو هم دیدی؟؟

- چی؟

- بدن لخت کی رو قبل از من دیده بودی؟؟؟

چند لحظه مکث کرد‌.
صورت و چهره‌ی ترسناک و نفس‌های پر حرصش‌، نشون می‌داد کاملاً جدیه؛ ولی چرا باید جواب پس می‌داد؟
باید نشونش می‌داد که اون‌قدرا هم که فکر می‌کنه‌ ضعیف و ناتوان نیست!

Lutos [Kookv]Место, где живут истории. Откройте их для себя