Part 8

1.3K 213 53
                                    


- تهیونگ! تکون نخور. خب؟ دارم میام! فقط... فقط تکون نخور!

صداش بین صدای پارس سگ‌ها گم شد و به گوش تهیونگ نرسید.
با دیدن جونگ‌کوکی که با سرعت به سمتش می‌اومد، جرأت پیدا کرد.
توی این لحظه‌ی پر از ترس و اضطراب، چقدر به بغل امنش نیاز داشت.

پس به سمت تنها راه نجاتش دوید؛ اما محال بود بتونه از سگ‌هایی که پشتِ سرش می‌اومدن، فرار کنه. جرأتِ نگاه‌کردن به پشت سرش رو نداشت؛ ولی صداشون لحظه به لحظه نزدیک‌تر می‌شد.

اشک‌هاش جلوی دیدش رو گرفت پاش جایی گیر کرد. روی زانوهاش زمین خورد و اون لحظه مطمئن بود که کارش تمومه.
پس فقط چش‌هاش رو بست.
"وای خدا... تیکه‌ پاره‌شدن چه زجری می‌تونه داشته باشه؟!"
چشم‌هاش رو باز کرد و به جونگ‌کوک نگاه کرد. اون هنوز زیادی دور بود.
لعنتی به ارواح اجداد مشترکشون فرستاد وقتی تهیونگ به سمتش اومد.

می‌دونست سگ‌ها توی این حالت وحشی‌تر می‌شن و حتماً بهش حمله می‌کنن.
مثل کسی که به پاهاش آتیش جهنم بسته‌ان، شروع کرد به دویدن.
امید داشت بتونه قبل از سگ‌ها بهش برسه؛ اما ناامید شد وقتی تهیونگ زمین افتاد.

عجز و درموندگی رو که تو چشم‌های تهیونگ دید، تک‌تک رگ‌های جسمش شعله‌ور شدن.
فریاد بلندی کشید. اون‌قدر بلند و وحشتناک که
سگ‌‌ها را در جا میخ‌کوب کرد://

* عقب نشینی و فرار کردن که خوی حیوانی و رام
نشده ی این ادم بسیار بیشتر از انهاست*
(این بخش که توی ستاره گذاشتم رو ادیت نکردم. حقیقتاً نمی‌دونستم چی‌کارش باید بکنم)

وقتی به بالا سر تهیونگ رسید، کنارش روی زمین نشست. انگار دیگه توانی توی بدنش نمونده بود.

معشوقه‌اش، مقابلش داشت گریه می‌کرد و می‌لرزید. پس لبخند بی‌جونی زد و دست‌هاش رو باز کرد.
تهیونگ هم به سرعت توی بغلش پرید.

-نترس عزیزم. الان دیگه پیش منی. توی بغل منی. دیگه لازم نیست از هیچ‌چیزی بترسی.

و کلماتِ تهیونگ، بریده‌بریده بین هق‌هق و گریه‌ی شیرینش بیان می‌شد و اين‌قدر شیرین بود باعث لبخند جونگ‌کوک شد.

-کوک... کوک. می‌خواست... می‌خواستن... من رو بخورن!

- بی‌خود. کیت‌کت کوچولوی من فقط ماله
خودمه. خودم تصميم می‌گیرم که بخورمش، یا باهاش کار دیگه‌ای بکنم. اونش دیگه به خودم مربوطه. هرکسی رو که بخواد بهت نزدیگ بشه رو می‌کشم.

گرمای بدن جونگ‌کوک باعث می‌شد که ترسناک‌بودنِ اون کوچه‌ی تاریک به چشم نیاد. پس وقتی اون خواست ازش فاصله بگیره، مقاومت کرد.

- بلند شو ببینمت عزیزم. ببینم ببینم هنوز سالمی یا نه.

حتی لحن شوخ جونگ‌کوک هم نتونست راضیش کنه تا از اون آغوش گرم و امن بیرون بیاد. پس مرد، بدن نحیفش رو روی دست‌هاش بلند کرد‌.
فشار عصبی اتفاقات اون شب باعث شد که تهیونگ قبل از رسیدن به خونه، از حال بره.
***

Lutos [Kookv]Where stories live. Discover now