7
صدای شکستن فنجون که میاد، برمیگردونتم به کافه و نگاه اخمدار آجوشی.
و اون چشمها که هول کرده و با ترس، معطوف من میشه.
صدای لطیفش مثل آهنگ میپیچه تو گوشم که ازم میپرسه خوبم؟
و من بیتوجه به خورده های فنجون و اخمِ آجوشی، خوب ازینم که صداش مثل صدای موج دریا رو ساحلِ آفتابی تو سرم پیچیده.
VOUS LISEZ
french coffee
Fanfictionهرروز میاد؛ هرروز قهوه، هرروز کتاب، هرروز غروب، هرروز صداش، نگاهش، عطرش، این پسر، هرروز.. هرروز.. هرروز. a teakook story.