19
دستش میشینه رو صورتم پاک میکنه اشکهای دلِ تنگمو.
نگاش یطوریه انکار سوخته باشه دلش برام.
هیچی نمیگه.
میگم کجا بودی پس؟ چرا نبودی؟ مگه ندیدی دق کردم این همه وقت؟
ندیدی گم کردم خودمو.. خودتو.. توی این تاریکی؟
سرمو میگیره تو بغلش آرومم کنه.
_ تموم شد. بیا برقصیم عوضش
بچرخیم با بالهای قفل شدمون تو هم.
میچرخونه پیچ رادیو رو.
YOU ARE READING
french coffee
Fanfictionهرروز میاد؛ هرروز قهوه، هرروز کتاب، هرروز غروب، هرروز صداش، نگاهش، عطرش، این پسر، هرروز.. هرروز.. هرروز. a teakook story.