part 31

688 82 68
                                    

مغزش پر از سوال بود. با کلافگی اهی کشید و به صندلی تکیه داد. کیم نامجون شده یه راز سرپوشیده داخل ذهنش! حالا علاوه بر بقیه‌ی دردسر‌های زندگیش زندگی مشکوک اون افسر به دردسر‌هاش اضافه شد.

به دختری که طبق گفته‌ی تهیونگ چند دقیقه‌ای بود که به کافه آمده بود نگاه کرد. اون دختر، تنها راه چاره برای از کار انداختن دوربین‌های مدار بسته‌ی سطح شهر بود. حتی اگر منطقه‌ی مورد نظرش هم با این دختر مختل میشد براش کافی بود.

از روی صندلی کافه بلند شد و کتش رو مرتب کرد. جونگ‌کی بهش کت وشلوار برندی داده بود. راست میگن پول خوشگلی میاره، جین با پوشیدن اون کت و شلوار حتی خودش رو نشناخت. بوگوم مقداری موهاش رو درست کرد و لنز عسلی رنگی داخل چشم‌هاش انداخت. البته جین از بالم لبی که به لب‌هاش زده شد بیشتر خوشش اومد!

در واقع الان یه جنتلمن تمام عیار بود که چشم تمام دخترای کافه رو به خودش جلب کرده!

"میتونم کنارتون بشینم؟"

دختر که انگار غرق در افکار خودش بود به جین نگاه کرد و با دهانی نیمه‌باز به حرف اومد:

"اوه...عذرمیخوام متوجه نشدم چی فرمودید؟"

"گفتم میتونم اینجا بشینم؟ اگر مزاحمم..."

"اوه نه...نه بفرمایید"

دختر هول شده صندلی روبه‌روی خودش رو پیشنهاد کرد. جین با لبخندی روی صندلی نشست. زودتر از چیزی که فکرش رو میکرد دختر خامش میشد.

بلاخره آدمی که تنهایی رو تجربه کرده باشه، هیچ‌وقت موقعیت‌های خوب زندگی‌اش رو از دست نمیده!

________________

"چه عجب، بلاخره تونستیم جئون جونگکوک رو ببینیم!"

همکارای قدیمی!...

واقعا حوصله‌اشون رو نداشت. به سمت یکی از مبلها رفت و کلافه لب باز کرد:

"زر نزن..."

روی مبل نشست و پاهاش رو روی میز رو‌به‌روش دراز کرد. یکی از دخترای تیم که به ظاهر با جونگکوک صمیمی بود جلو اومد و کنار پسر مو مشکی روی مبل نشست:

"این مدت کجا بودی؟"

"به تو ربطی داره؟"

"نه..."

"پس خفه شو..."

دختر نفس حرصی‌اش رو بیرون داد و لب زد:

"هنوزم بیشعوری...

"بودم و هستم و خواهم بود! که چی؟!"

𝐁𝐈𝐆 𝐇𝐄𝐈𝐒𝐓 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕_ 𝐍𝐀𝐌𝐉𝐈𝐍Where stories live. Discover now