part 2 🔪

689 97 3
                                    

قسمت دوم

از بار اول که باهاش ملاقات کرده بود زمان زیادی گذشته بود ولی جانگکوک خوب اون زمان رو به یاد داشت.

اولین بار که دیدش تهیونگ آروم راه می رفت چون یکی از پاهاش لنگ می زد.

ولی حالا خبری از لنگی نبود بلکه داشت می دوید!

جوری می دوید که انگار روی ابرهاست و دیگه روی صورتش خبری از لکه های کبودی و زخم های وحشتناکی که همیشه با لبخند جا به جا می کرد نبود.

پاهای بلندش زیر پالتوی خردلی رنگی که پوشیده بود پنهان شده بود و چشم هاش هنوزم همونقدر سیاه بود و از خوشحالی

می درخشید.

و بعد دستشو بالا بردُ شروع به تکون دادنش کرد.

با خوشحالی خندید همون خنده مستطیلی که جانگکوک همیشه ازش به یاد داشت.

همونی که فقط مختص زمانی بود که تهیونگ جانگکوک رو

می دید.. این همون خنده بود.

کوک خواست بشنوه که پسر صدا میزنه جانگکوک اما اون خیلی واضح صدا زد:

-هیونگ.

و از کنار کوک رد شد.

بدون لحظه ای وقفه اونو نادیده گرفت و فقط رد شد.

درست مثل غریبه ای که از کنار عابری که تا به حال در عمرش ملاقاتی با او نداشته رد شد و به سمت پسری رفت که جلوی در منتظرش ایستاده بود.

پسر برعکس تهیونگ بود، موهای طلایی و چشم های سنگدلی داشت.

پوستش روشن تر بود و قدی بلندتری رو هم داشت.

اخمالو و بداخلاق به نظر می اومد اما با دیدن ته خندید:

-سه جون، داداش کوچیکه مسابقه ات تموم شد؟

اون سه جون بود نه تهیونگ؟!!!

چرا با اسم اشتباه صداش زد؟؟

اونا به داخل رفتن و کوک بدون اینکه بفهمه پاهاشو حرکت داد و به سمت در دوید باید ...

باید می رفت و می فهمید که اون کیه.

آیا اون تهیونگ بود! اصلا ممکن بود که اون باشه؟

اما یونگی دستشو گرفت و سمت خودش کشید تا اونو از عمارت عیانی وزیر دور کنه.

چشم های جانگکوک که در یک آن پر از امید آرزو شده بود تبدیل به یخبندانی پر از نفرت شد.

-ولم کن اون تهیونگه.

اما یونگی همچنان اونو در آغوش خودش نگه داشت:

- تهیونگ! اون دیگه کیه؟

کوکی انگار که با خودش حرف بزنه گفت:

- اون پسر تهیونگه، من مطمئنم.

به نظر کوک این توضیحی کامل و جامع بود اما یونگی نه تنها رهاش نکرد بلکه حصار های دورشو محکم تر هم کرد:

 hypophreniaWhere stories live. Discover now