part13 🔪

465 69 10
                                    

قسمت سیزدهم

- چشماتو برای من اونجوری نکن.

کوک چشم های گردشو چرخوند و با بی اهمیتی پرسید:

-چطوری ؟

سه جون غرید:

- نکنه می خوای برات درشون بیارم.

-یالا بیا در بیار ...

صورتشو برد جلو و به صورت سه جون زد و با پر رویی ادامه داد:

-نه درشون بیار بیا کل چشمام مال تو.

اما سه جون با کف دست زد روی پیشونیش و صورتشو هول داد عقب:

-احمق.

و با عصبانیت محکم در آغوشش گرفت و انداختش زمین روی علف های تازه ی حیاط، دوتاشون باهم روی چمن فرود اومدن و درحالی که سه جون محکم کمر باریک جانگکوک رو گرفته بود با حرص بوسیدش .

انقدر محکم که هر آن ممکن بود اشک کوکی سرازیر بشه اما بعداز مدتی کوتاه تونست بین بوسه ها صدای نامفهوم برای متوجه کردن سه جون در بیاره و محکم به کتف ضربه بزنه تا بوسه رو متوقف کنه:

- هی هی ... اوممم....یکی الان مارو میبینه... بسه.

البته چرت بود کسی جرات نداشت با وجود سه جون به حیاط نگاه کنه پس در نتیجه دلیلی برای نگرانی وجود نداشت هرچند ک اصلا برای سه جون مهمم نبود برای همین بدون اینکه چیزی بگه لب های کوک رو دوباره به دهان گرفت و به بوسه ادامه داد اینبار اشک های کوکی شروع به ریختن کرد و دیگه صداش در اومد:

-آخ یواش تر.

سه جون با شنیدن صداش سریع بوسه رو قطع کرد و صورتشو برد عقب تا بتونه درست کوک رو ببینه و بعید با دیدن قیافه خنگش نگاه کرد لبخند زد:

- خنگ .

کوک مثل بچه ها با چشم های اشک آلود لب های کبودش رو با دست ماساژ داد:

- بهم نگو خنگ، آی عوضی دردم گرفت.

سه جون چشم هاشو تنگ کرد و انگشت های بلندش رو روی بدن کوک کشید و خیلی آگاهانه باعث شد اون بلرزه:

- سیسسس از این صدا ها درنیار.

اون گیج پرسید:

- از کدوما؟

و سعی کرد جلوی اون انگشت های منحرف رو برای پیش روی سمت شلوارش بگیره.

چقدر خنگ و معصوم بود و چقدر سه جون این خنگی بی حد و مرزشو دوست داشت ،شاید برای همینه که انقدر می بوسیدش، شاید برای دیدن این فیس گیج ...

سه جون دست نگه داشت و سرشو رو روی رون نرم کوک گذاشت بعد با آرامشی که هیچ وقت نداشت به آسمون نگاه کرد، احساس خوشبختی می کرد ، دیگه بهتر از این نمی شد پیش بره اون با آدمی که دوست داشت وقت می گذروند بدون هیچ نگرانی مزخرفی اما چقدر دیگه می تونست بمونه و لذت ببره؟

 hypophreniaWhere stories live. Discover now