part25🔪

481 72 14
                                    

قسمت بیست و پنجم

- سورا؟؟

کوک با شک این اسم رو به دختر نسبت داد و فقط بعداز چند ثانیه محکم ترین سیلی که توی عمرش خورده بود رو خورد.

صورتش به یه طرف خم شد و خیلی سریع جای انگشت های سورا روی صورتش موند و سرخ شد:

-آره کیم سورام عوضی هنوز اسممو یادته؟

سورا این جمله رو داد زد و کوک اما سریع خودشو جمع کرد و درحالی که گوشش رو گرفته بود سرتکون داد.

خوب به یادش داشت اون دختر زیبایی بود که شباهت زیادی به برادرش داشت برای همین کوک اگه میخواست هم نمیتونست فراموشش کنه:

-تو ،دوباره تو ، بخاطر تو همه چی بازم خراب شد.

جیمین جلوی سورا رو گرفت تا خرخره ی کوک رو نجوه:

-خودتو کنترل کن سورا تو اومدی باهاش حرف بزنی.

پس جیمین تمام مدت داشت به سورا کمک می کرد؟؟!

کوکی با گیجی پرسید:

-اینجا چه خبره؟ تو تمام این مدت داشتی نامه های تهدید به مرگ رو می فرستادی؟

سورا عصبی جیمین رو به عقب هول داد کنار تخت تهیونگ نشست راستش کوک دوست داشت سریع تر بره پیشش و ببینتش اما از شانس بدش حتی صورتشم اونور بود.

-آره داشتم سعی می کردم به اینجا نرسیم .

-منظورت چیه؟

اون بهش چشم غره رفت:

-داشتم اوضاع رو ناامن می کردم تا رئیس تهیونگ رو از اونجا ببره و یا حداقل پلیس توجهش بهش جلب بشه و ازش محافظت کنه که به لطف تو گند خورد توی نقشه هام .

جانگکوک بی خبر پرسید:

-چرا ؟ چرا مستقیم عمل نکردی؟

سورا با اخم بهش خیره شد:

-احمقی! چطور میتونستم برادرمو توی خطر بندازم؟

بعد چهره ای بی خبر کوک رو زیر چشم گذروند و پرسید:

-تو واقعا هیچی نمی دونی؟ هنوز نمی فهمی توی چه منجلابی گیر کردیم؟

اما جانگکوک سوالی احمقانه تر پرسید:

- اون روز چی شد سورا ؟ بهم بگو چه خبره تا بدونم چه خاکی بریزم سرم؟

سورا اول زیر لب ناسازا گفت و شروع کرد با بند لباسش ور رفتن اما جیمین بهش زد:

-الان وقت لجبازی نیست زود باش.

اون اخم کرد:

-گمشو عقب بچه پررو میزنم لهت میکنما.

مکث..

-آه شنیدم که کل اون روز رو یادت رفته چطور میشه اون جهنم رو از یاد ببری بهت حسودیم میشه.

 hypophreniaWhere stories live. Discover now