part20 🔪

441 61 17
                                    

قسمت بیستم

- اینجا خونه ای تواِ؟

جانگکوک با خجالت سعی کرد کمی وسیله هاشو با پا عقب بده و برای تهیونگ راه باز کنه.

-آره میدونم یکم ..اممم یکم..

کلمه ی مناسب رو پیدا نمی کرد ولی تهیونگ لب زد:

-غم انگیز.

کوک متعجب سمت اون برگشت:

-چی!

-خونه ی ناراحتی داری تاریک و بهم ریخته، شبیه خونه ایه که صاحبش مرده.

جانگکوک به خونه اش نگاهی انداخت حق با تهیونگ بود ،

خونه ای تقریبا خالی از وسیله و رنگ واقعا هم برای آدمی مرده بود، جانگکوک قبل از پیدا کردن تهیونگ واقعاهم مرده بود فقط جسمش بود که سن اضافه می کرد وگرنه عمرش همون زمان که روی برف ها افتاد تموم شد ولی ...

ولی درست وقتی که دوباره اونو دید دوباره قلبش شروع به تپیدن کرد و بدنش دست از سرد بودن برداشت و گرما رو حس کرد، خون به داخل گونه هاش جهید و صورت مرده اش رنگ گرفت و چشم های بی روحش شروع به درخشیدن کرد.

-آره ولی برای موندن بد نیس چون نزدیک تابستونه سرمایی نیس که اذیتمون کنه.

تهیونگ کنار پنجره ایستاد و بعداز چند دقیقه همون جا رو برای نشستن انتخاب کرد، انگار داشت اطرافو تجزیه و تحلیل می کرد.

جانگکوک هم سریع وسیله های قدیمشو جمع کرد و جای برای دراز کشیدن درست کرد، هیچ کدوم گرسنه نبودن برای همین خیلی زود به رخت خوابی رفتن که کوک با همه ی پتو و

بالش های که توی خونه داشت درست کرده بود برای دو نفر جای کوچیکی بود ولی اونجوری که اونا بهم چسبیده بودن حالا کلی جای اضافی هم وجود داشت.

تهیونگ با همون لباس های که صبح به تن داشتن توی رخت و خواب با بی حالی دراز کشیده بود و به نظر میرسید حتی قصد نداره جوراب هاشو در بیاره برای همین کوک تصمیم گرفت اینکارو براش کنه تا راحت تر بخوابه اما همین که بلند شد تهیونگ از عقب کشیدش و دوباره اونو بین دست های خودش برگردوند:

-نترس جای نمیرم عزیزم فقط میخواستم جوراب هاتو برات در بیارم.

ته لبخندی کمرنگ زد:

-ولشون کن فقط همین جا بمون.

صورتشو بین موهای خوش بوی کوک برد و در حالی که با نفس هاش گردن کوک رو قلقک می داد بی حرکت موند:

-فقط بمون همین.

کوک آروم صورتشو سمت اون برگردوند و موهای روی پیشونیشو به عقب هول داد:

-چرا انقدر غمگینی؟

دست های تهیونگ دورش تنگ تر شد و نفس هاش آروم تر.

 hypophreniaWhere stories live. Discover now