part 3 🔪

553 100 3
                                    

قسمت سوم

- پدر بزرگ کی اومدی؟

"خدای من "

جانگکوک محکم سرجاش ایستاد و حتی یک سانتم تکون نخورد.

خیلی شبیه بود ،واقعا شبیه ش بود.

اما این کارش بود نمیتونست واقعا برای تهیونگ انقدر دیوونه بشه، ولی صداش...

اون لعنتی حتی صداشم شبیه ش بود.

اما اینا فقط ممکن بود تصورات جانگکوک بوده باشه.

به هر حال زمان زیادی از ناپدید شدن تهیونگ
می گذشت و تصویرش داخل خاطراتش کم رنگ شده بود.

البته ممکن بود از روی دلتنگی و ناامیدی ذهنش سه جون رو شبیه تهیونگ ببینه و اون دوتا رو شبیه هم تصویر کنه.

رئیس خندید و سه جون رو در آغوش گرفت:

-سه جون عزیزم حالت چطوره؟

اون خندید و خنده اش باعث شد که جانگکوک چشم هاشو ببنده خدا می دونست چقدر دیگه میتونه جلوی خودشو بگیره.

- من از عالیم اونورترم، شما کجایی؟

اون کنار رئیس نشست و حالا فقط چند قدم با جانگکوک فاصله داشت.

"یکم نزدیک تر فقط یکم نزدیک تر تا بتونم تشخیص بدم تویی یا نه"

- میخواستم امروز ببرمت معبد تا باهم دعا کنیم اما پدرت گفت که باید به تمرینات برسی.

سه جون دست پدر بزرگشو گرفت و اخم کرد:

-چرا منو هر سری می بری معبد بعد خودت تنها می ری هاوایی.

سه جون بی پروا حرف می زد و شوخی می کرد.

به نظر آدم جالبی می اومد اما این رفتار جلوی مرد پر ابهتی مثل رئیس زیادی بود، برای همین کوک توقع داشت ریئس عصبانی بشه و حتی شاید شروع به داد و فریاد کنه، چون قبل از اینکه بیان اینجا یه سرچشمه از عصبانیتش رو سر پسرش به طور کامل مشاهده کرده بود.

اما اون برعکس برای سه جون عمل کرد و زد زیر خنده:

- ای روباه کوچولو، باشه سری بعدی تو رو هم می برم اما به شرطی که خوب ویالون رو تمرین کنی میخوام با دوستام اینبار بیام کنسرتت تا پز نوه مو بدم.

سه جون لبخند زد:

- نا امیدت نمی کنم اما ترجیح می دم که دوستاتو بذاری کنار و با دوست دخترت بیای تا کی میخوای تنها بمونی؟

اون بلند تر خندید و ضربه ای به سه جون زد:

-بس کن بچه .. وای از دست تو.

وقتی خنده اش تموم شد به جانگکوک اشاره کرد:

- این بادیگاردیه که برات گرفتم از این به بعد مراقبته.

 hypophreniaWhere stories live. Discover now