نبض اشتیاق

87 11 1
                                    

[یکسال بعد]
عصای ظریفش رو بین انگشت‌هاش می‌فشرد و ابروهاش به هم گره خورده بود. صدای حرف‌های روان‌پزشکش به اعصابش چنگ می‌زدند و خشم داخل وجودش زبونه می‌کشید.

"شما میتونید به راحتی راه برید یا حتی برقصید، آقای کیم. این فقط افکار شماست که جلوتون رو گرفته"
اون زن چی حالیش بود؟ مگه دردهای اون رو تجربه کرده بود؟

تهیونگ آزرده بود؛ یک‌سال بود که از همه چیز خشمگین بود. برای راه رفتن به عصا احتیاج داشت؛ عصایی که روان‌پزشک احمقش می‌گفت بدون اون میتونه حرکت کنه. دیگران هیچ‌وقت نمیتونستن متوجه بشن که هرروز دیدن رد بخیه‌های روی پاهاش چه رنج بزرگی بود.

هنوز بعضی شب‌ها خواب زمان‌های کذایی‌ای که با تیر کشیدن استخوان‌هاش توی بیمارستان گذرونده بود رو می‌دید.
نفسش رو صدادار خارج کرد و روی نیمکت پارک نشست. این روزها به سادگی نفس کم می‌آورد و خسته میشد. به خاطر آورد زمان هایی رو که چندین ساعت بی‌وقفه می‌رقصید و اون مرد دورگه، چطور آخر هرروز تاول های روی پاهاش رو براش پانسمان میکرد.

خاطره جونگ‌کوک، مردی ایتالیایی تبار با چشم‌های خاکستری خیره‌ کننده‌ که روز اول با لهجه غلیظش آدرس سالن رقص رو از تهیونگ پرسیده بود، سینه‌ش رو سنگین میکرد.

سه روزی بود که بیلبوردهای شهر، خبر از اجرای بزرگی داخل همون سالنی که تهیونگ روزی ستاره‌ش بود، می‌دادند. اجرایی که مطمئن بود با مدیریت جونگ‌کوک مثل همیشه بی‌نقصه. چشم‌هاش رو روی هم فشرد، آخرین دیدارشون داخل همون بیمارستان کذایی بود. روزهایی که تهیونگ خشمش رو سر همه چیز خالی می‌کرد و اون شعله‌های پر حرارت به رابطه‌شون هم رسید‌. هنوز هم معتقد بود بهترین تصمیم رو گرفته، اگر باهم میموندن، فقط مانع پیشرفت مرد میشد.

موبایلش رو از داخل جیب شلوارش بیرون کشید، مردد وارد سایت تهیه بلیط شد و پوست لب‌هاش رو کند. بلیط‌های زیادی نمونده بود، یک بلیط برای روز آخر اجرا خرید و نفس عمیقی کشید. می‌خواست صبرش رو بسنجه. می‌خواست دوباره تو سالن اجرا قرار بگیره، از رقص لذت ببره و شاید، استاد باله دوست داشتنیش رو از دور ببینه‌.
***
استرس داشت و دائم ساعتش رو چک میکرد. مرتب ترین لباس‌هاش رو پوشیده بود و موهایی که یکسال بود رنگ و کوتاه نشده بود رو پشت سرش بسته بود. سعی می‌کرد عصاش به کسی نخوره و قدم‌هاش رو سریع برداره؛ روز آخر اجرا همیشه شلوغ و همچنین بهترین روز بود. نمی‌خواست اعتراف کنه اما میدونست جایی ته قلبش دلش برای این شور و اشتیاق نفس‌گیر تنگ شده.

درهای سالن باز شد و مردم با تأیید شدن بلیط‌هاشون داخل میرفتند. صندلی تهیونگ جایی ردیف وسط بود. با پایی دردناک از مردمی‌ که بهشون برخورد میکرد عذر خواهی کرد و با پیدا کردن صندلیش، نشست. عصای دست و پا گیرش رو جمع کرد تا مزاحم افراد نشه و پوست لب‌هاش رو جوید.
چشم‌هاش روی پرده مخمل نشست و لبخندی از جنس غم زد. زمان های زیادی پشت اون پرده ایستاده بود، دست‌هاش از استرس یخ زده بودن و جونگ‌کوک مثل همیشه با صبوری بوسه‌های نرمش رو هدیه موهای پسر میکرد‌. می‌تونست با چشم‌های بسته مسئول صحنه ای که به طور دائم عصبی بود، پارک جیمین رو ببینه که داخل بی‌سیمش به کارکنان وظایفشون رو گوشزد می‌کرد و به فردی که اجرا داشت لبخندهای دلگرم کننده میزد‌.

چقدر دلتنگ اون تب و تاب پشت پرده بود. تند تند پلک زد تا اشک‌هاش سرازیر نشه. نور سالن به آرومی کم میشد و صدای همهمه مردم خاموش‌تر. نوای حزن‌انگیز پیانو بلند شد و پرده سنگین مخمل کنار رفت. ردیف شش نفره از دختران سفیدپوش پدیدار شد و پسری با لباس مشکی در رأس اون‌ها ایستاد.
تهیونگ اون موسیقی رو میشناخت؛ اجرای ژیزل بود. آهنگساز فرانسوی‌ای به اسم آدولف آدام موسیقیش رو نوشته بود. راجع به دخترانی بود که از عشقی ناخوشایند ضربه خورده بودند و برای فرار از گذشته تا سرحد مرگ می‌رقصیدند. معمولا تنها با گروهی از دختران اجرا میشد اما انگار جونگ‌کوک مثل همیشه از شکستن کلیشه‌ها لذت میبرد و رقصنده پسری رو برای هدایتشون انتخاب کرده بود.

تهیونگ قرار بود با اون موسیقی اجرا داشته باشه؛ ولی نتونست. سعی کرد روی اجرا تمرکز کنه. حرکات هماهنگ رقصنده‌ها مسحورش کرده بود و از انگشت‌هاش تا سرش برای رقصیدن گز گز میکرد. دلش برای سوختن قفسه سینه‌ش بخاطر حرکات سریع و حس آزادی موقع رقص، تنگ شده بود.

گلوش خشک شده بود و چشم‌های درحال دو دو زدنش تا قطعات پایانی موسیقی از صحنه جدا نشد. صدای دست زدن جمعیت از خلسه ای که فرو رفته بود خارجش کرد و متوجه پایان رسیدن اجرا شد. چنگی به عصاش زد و با معذرت خواهی های زیرلبی جمعیت رو کنار زد؛ باید پشت صحنه میرفت.

پاهاش به‌خاطر سریع راه رفتنش درد می‌گرفت؛ اما تهیونگ بی‌توجه خودش رو به در پشتی رسوند. نفس زنان مقابل نگهبانی که اونجا ایستاده بود رسید و لبخند بی‌رمقی زد.
"میتونم برم داخل؟"
آروم پرسید و نگهبان نگاهی بهش انداخت.
"به جز پرسنل کسی اجازه ورود نداره"
"من قبلا اینجا اجرا داشتم"
"متاسفم آقا"

چه بر سرشان خواهد آمد؟!

𝗕𝗔𝗟𝗟𝗘𝗥𝗜𝗡𝗔|kookvWhere stories live. Discover now