تردید و اعتماد.

66 7 0
                                    

روی زمین نشسته بود و حرکات بدن پسر کوچک‌تر رو تماشا می‌کرد. به نرمی پیچ میخورد و روی پاهاش فرود می‌اومد؛ هوسوک واقعا زیبا بود. زیبا بود و زیبا میرقصید و شاید کمی باعث حس حسادت در وجود تهیونگ میشد. نگاهش رو به جونگ‌کوک داد. مرد با اخمی جدی درحال تماشای رقص پسر بود و گاهی جلو میرفت تا اشکالاتش رو بگه و اون تصویر کمی باعث درد قلبش میشد.

آگوست بود. آگوست ماهی بود که بیشتر اجراها برگزار میشد‌. اگر سال قبل اون اتفاق کذایی نمیفتاد، تهیونگ میتونست دوباره صحنه رو به نام خودش بزنه. 
به دیوار تکیه داد و حرکات پسر کوچیکتر رو زیر نظر گرفت. رومئو و ژولیت اثر پروکوفیف یکی از محبوب‌ترین اجراها بود. رقصی که محور داستانی داشت و پایانش بر اساس تراژدی ویلیام شکسپیر بود‌. جونگ‌کوک گاهی بین تمرین های روزانه‌ش دستش رو میگرفت و همراه باهاش بخش های کوتاهی از اون رو میرقصیدند.

"میابلا؟"
چیزی داخل قفسه سینه‌ش فرو ریخت و نگاهش سمت مرد چرخید. عادت گفتن «زیبای من» به ایتالیایی، هیچوقت از یاد جونگ‌کوک نمیرفت. شاید چون هیچوقت کسی به زیبایی تهیونگ رو ندیده بود.
"بله؟"

"بعد از تمرین میای باهم بریم نهار بخوریم؟"
لبخند کمرنگی زد.
"نمیخوام مزاحمت بشم"
"پس میریم"
بی‌توجه به حرف تهیونگ گفت و رفت تا تمرین هوسوک رو به اتمام برسونه.
"از حالت دیکتاتورت متنفرم، جئون جونگ‌کوک"
زمزمه کرد و رفت تا لباس‌های تمرینش رو عوض کنه.
                                                  ***
بو و صدای بهم خوردن ظروف، تهیونگ رو سرحال می‌آورد. یکسال دور از اجتماع و مردم باعث شده بود فراموش کنه نشستن داخل یک رستوران شلوغ و نگاه کردن مردم با دغدغه های مختلف، چقدر لذت بخشه.

پاییز نزدیک بود و باد خنکی از بین پنجره ها روی پوستش مینشست؛ موهای بلند شده‌ش رو آزادانه رها کرده بود و انگشت‌هاش روی سطح میز ضرب گرفته بودند‌.‌
"خوشحالم که اینجایی"
جونگ‌کوک گفت و تهیونگ لب گزید.
"من متاسفم"
"چرا؟"

"بابت این یکسال... بابت حرف‌هایی که بهت زدم"
مرد تنها نگاهش کرد و گذاشت تا پسر حرف‌هاش رو بزنه.
"من فقط عصبی بودم... هیچ چیزی از اون تصادف تقصیر تو نبود"
انگشت‌هاش راهشون رو به دست جونگ‌کوک پیدا کردند.
"من مثل یک بازنده کنار کشیدم جونگ‌کوکا... متاسفم برای همه چیز"
جونگ‌کوک جوابی نداد، تنها دست پسر رو بین دست خودش گرفت و فشار کمی بهش وارد کرد. لبخندی زد و چشمک ریزی بهش زد.

"قراره انتقامم رو ازت بگیرم، اصلا نگران نباش"
خندید و بغض شکل گرفته داخل گلوش رو پایین فرستاد. جونگ‌کوک نگاهی به منو انداخت و با شست گوشه ابروش رو خاروند.
"از اونجا که بدنت افت کرده باید دوباره رژیم رو شروع کنی"
"چی؟"
"رژیم!"

"من دوباره اون رژیم کاهو کلم تورو انجام نمیدم"
"اوه آره؟ پس اول بهم میگی عوضی و بعدش داخل یک مکان عمومی سرم داد میزنی؟"

چشم‌های تهیونگ گرد شدند و خواست حرفی بزنه که مرد دستش رو برای گارسون بلند کرد.‌ استاد سختگیرش برگشته بود.

𝗕𝗔𝗟𝗟𝗘𝗥𝗜𝗡𝗔|kookvWhere stories live. Discover now