بوسه ای آروم و پر از دلتنگی، غم های فرو خوردشون و سوگواری هایی که در خلوت خودشون برای از دست دادن دیگری، سر داده بودند. بوسهای با طعم عشق دوباره متولد شدهشون.
"امشب، زیباترین ستاره شهر بین دستهای منه"
***
جسمهای خستهشون کنارهم روی کاناپهی خونه مرد آروم گرفته بود. دستهای جونگکوک مالکانه دور بدن پسر حلقه شده بود و بوسههای آرومش رو مهمون صورتش میکرد. تهیونگ درحالیکه سرش رو عقب میبرد، آروم خندید و حلقه محکم دستهای جونگکوک رو از دور کمرش باز کرد."باید آرایشم رو پاک کنم"
جونگکوک با دلخوری غرولندی کرد و ریموت دستگاه ضبط رو برداشت تا موسیقیای رو پخش کنه. تهیونگ مقابل آینه ایستاده بود و آرایش نشسته روی صورتش رو با حوصله پاک میکرد. هنوز نبض هیجان رو داخل رگهاش احساس میکرد و احمقانه لبخند میزد.
بعد از تموم شدن کارش، به جونگکوکی پیوست که درحال سرو یکی از شرابهای مرغوب ایتالیاییش توی گلسها بود."نوشیدنی؟"
"البته"
گلس رو از مرد گرفت و کمی نوشید. تلخی زننده ای روی زبونش پیچید؛ اما تلخترین شرابها هم نمیتونست شیرینی اون شب رو خراب کنه.
"همراهم میرقصی؟"جونگکوک پرسید و دستش رو سمت پسر دراز کرد. تهیونگ لبخندی زد و انگشتهاش رو دور انگشتهای مرد حلقه کرد. سمفونی Salut d'amour اثر ادوارد الگار بین حریم آرومشون پیچید. دست جونگکوک دور کمر باریکش حلقه شد و تهیونگ روی پنجه پاهاش ایستاد. قدمهای آروم و منظمشون کنارهم برداشته میشد و دو مرد، همگام با ریتم موسیقی دور فضای کوچک خونه میرقصیدند. تهیونگ بین دستهای جونگکوک روی پنجه پاهاش چرخید و بوسه نرمی روی گونهش کاشت. الکل سرش رو سبک کرده بود و حرکاتش جسورانهتر شده بود.
آخرین نت موسیقی داخل خونه پیچید و جونگکوک با حلقه کردن دستش دور کمر پسر و کشیدنش سمت اتاق خواب، باعث خنده های ریزش شد. لبهاش رو لبهای مرد گذاشت و بوسید، تا وقتی که بوسهشون رنگی از شهوت به خودش گرفت. زبونهاشون روی هم کشیده میشد و صدای بوسهشون داخل اتاق میپیچید. آهنگ عوض شده بود و حالا موسیقی perhaps، با ریتم گرمش درحال پخش بود.
انگشتهای جونگکوک عجولانه درحال بیرون کشیدن لباس حریر سرخ رنگ بود و تهیونگ خیلی وقت بود که دکمههای پیراهن مرد رو باز کرده بود. انگشتهاش با بیتابی درحال لمس کردن پوست برهنهش بودند و لبهاش به اسارت لبهای جونگکوک دراومده بود. پیراهن از تن پسر خارج شد و روی پارکت کف اتاق مثل رازی بیشرمانه سقوط کرد.
بدنهای گرمشون روی ملافه سرد تخت افتاد و لبهاشون با بالا و پایین شدن قفسه سینهشون از هم جدا شد. رشته بزاقی بین لبهاشون رو به هم متصل کرده بود. چشمهای جونگکوک بدن نسبتا لاغر پسر روی تخت رو رصد کرد و لبهاش رو روی استخوان برجسته ترقوهش گذاشت. پوست زیبا و براقش رو بین لبهاش کشید و گذاشت رد بوسههاش مثل شکوفههای بهار روی تن پسر بشینه.
تهیونگ با قوس دادن پایین تنهش و کشیدنش بین پاهای جونگکوک سعی کرد توجهش رو جلب کنه. چشمهای خمار و خاکستری سرد مرد بهش خیره شد و نفس پسر داخل سینهش گره خورد.
"خیلی بیتابی میکنی گل وحشی"
"برای داشتنت باید بیتاب و حریص بود"
انگشتهای جونگکوک چنگی به کمر شلوارش زدند و اون هم به باقی لباسها روی زمین پیوست. نوک انگشتهای خنکش روی ساق پای آسیب دیدهی تهیونگ نشست و لبخند کمرنگی زد. پای پسر رو بالا آورد و نگاه کاوشگرش مثل روز اول روی تتوی روی زخمش نشست. ردیفی از شکوفههای گیلاس به رنگ صورتی کمرنگی روی رد بخیههای کهنه نشسته بود و تا روی رون پاش ادامه پیدا میکرد. گلبرگهای ظریفشون روی پوست تهیونگ درخشان و ملیح بود.هفت ماه قبل که تتو رو زده بود، جونگکوک تا چند دقیقه تنها به تماشای اون نشسته بود و بعد بهش گفته بود گاهی از زیبایی اون زبونش بند میاد. شکوفههای گیلاس، نماد تولد دوباره و شروعی تازه و تهیونگی دوباره از رد زخمهاش متولد شده بود.
لبهای مرد روی برگهای ظریف روی پاش نشست و بوسه های خیسش رو به سمت بالا آورد. گاهی پوست نازکش رو بین دندونهاش میگرفت و مارکهاش رو آزادانه بهجا میذاشت. قرار گرفتن تو اون موقعیت بعد از مدت زیادی باعث گرم شدن گونههاش میشد. بدن مردی که بین پاهاش جولان میداد رو میشناخت و دلش برای گرماش تنگ شده بود.
ذهنش داخل هالهای فرو رفته بود و پسر، گذاشت تا انگشتهاش راه خودشون رو روی پوست برهنهی مرد پیدا کنن.
بوسههایی که بینشون رد و بدل میشد و درد آشنای انگشتهای کشیده جونگکوک. دستهای تهیونگ که به کمر مرد چنگ انداخت و لبهاش که روی خط فک جونگکوک نشستند.زیرنور ماهی که اتاق رو روشن کرده بود، بدنهای دلتنگشون باهم ملاقات کرد و یکی شد. حرکات کمر مرد عمیق بودند و هربار، نالههای کوتاه و بلند پسر سکوت شیشهای اتاق رو میشکست.
انگشتهای جونگکوک بین انگشتهای دست تهیونگ قفل شد و پسر، روی ملافههای بهم ریخته تخت و داخل نقطهی اوجشون، تهیونگ رو بوسید. بوسهای شلخته همراه با لبخندهایی که روی لبهاشون نقش بسته بود. جسم خسته جونگکوک کنار پسر روی تخت قرار گرفت و موهای عرق کرده تهیونگ رو از روی پیشونیش کنار زد.
"di nuovo buon compleanno"
تولد دوباره ات مبارک.
لبخند شیرینی به جونگکوک زد و بدن خستهش رو نزدیک مرد کرد.
"Ti amo"
با لهجه بانمکی گفت و باعث خنده جونگکوک شد.
مرد، بوسهای روی پیشونیش گذاشت و انگشتهاشون رو دوباره بهم گره زد.
"لهجهت افتضاحه"
"چون معلمم افتضاحه"
جواب داد و اخم مصنوعیای کرد.
"اوه مطمئنم که اینطور نیست"هومی گفت و پیشونیش رو به سرشونه برهنه مرد تکیه داد.
"ممنون که کنارم موندی جونگکوکا... ممنونم بابت همه چیز"
"من ممنونم... ممنون که دوباره مال من شدی"
"دوستت دارم"
"منم همینطور گل وحشی"پایان.
اینم از بالرین...
ممنون این چندشاتی کوچیک رو با تمام ایرادهاش خوندین
از همینجا ممنونم از سایه و شاشای عزیزم که اگر نبودن بالرین هیچوقت خلق نمیشد.
دوستتون دارم، لطفا بالرین رو دوست داشته باشین
@SilverShaDowe
این ایدی دیلی من داخل تلگرامه اگر تمایل داشتین بیاین
همین دیگه، خیلی حرف زدم.
دوستتون دارم🥹🧡
![](https://img.wattpad.com/cover/353983699-288-k25842.jpg)
أنت تقرأ
𝗕𝗔𝗟𝗟𝗘𝗥𝗜𝗡𝗔|kookv
قصص الهواةصدای آشنایی داخل گوشهاش پیچید و گریه بیصداش به ضجه های بلند تبدیل شد. دستهای بیرمقش رو روی صورتش گذاشت و چهره زخمیش رو پشتش پنهان کرد. تهیونگ از درد میترسید، از زنده موندن میترسید، میترسید از اتاق منزجرکننده بیمارستان خارج بشه و تمام زندگیش ب...