✯𝑆𝑂𝐿𝐷 𝑬13⛓️

922 142 72
                                    

این قسمت: وقتی تخیلات نویسنده خوب کار می‌کنه..

______________

از نیمه شب گذشته بود و سوکجین اطمینان تام داشت که تمام افراد خونه خوابند. هرچند که اومدن تهیونگ رو با چشم ندیده بود ولی طبعا اهمیتی هم نمی‌داد.

از ذوق زیاد برای اولین تعطیلات عمرش، تصمیم گرفته بود شب وسایلش رو جمع کنه و صبح زود از خونه بزنه بیرون. یه جایی بیرون از این خونه وجود داشت که امگای بلوند همیشه در تمنای دیدنش بود‌.

با چند تقه‌ی پشت سر هم حواسش به چهارچوب در جلب شد. جایی که تهیونگ با یک پیراهن مشکی که دو تا دکمه‌ی اولش باز بود و سینه‌ی ستبرش رو به نمایش می‌ذاشت بهش نگاه می‌کرد.

_ قراره جایی بری سوکجین؟

نگاه آلفا خستگی رو بیداد می‌کرد اما لحنش همچنان محکم بود.

امگا شک داشت که باید چی جواب بده.

اگه آلفا از تصمیمش پشیمون می‌شد چی؟

حتی اگه تهیونگ این حق رو نمی‌داشت که از تصمیمیش برگرده _چون محض رضای فاک! اون‌ها یه قرارداد کوفتی امضا کرده بودند_ اما سوکجین نمی‌تونست پا روی ترس‌های ذهنیش بذاره و به آلفا اعتماد کنه.

و به همین دلیل بود که تردید در لحنش موج می‌زد.

+ فقط دارم وسیله‌هام رو مرتب می‌کنم.

تهیونگ تکیه‌اش رو از قاب در گرفت و قدمی به امگای بلوند نزدیک‌تر شد.

_ مطمئنی که داری راستش رو می‌گی؟

دلیل شباهت نایون به پدرش جلوی چشم‌هاش تداعی شدند و متعاقبا قدمی به عقب برداشت.

هر چیزی رو می‌خواست به جز فاصله‌ی کمی که داشت بین خودش و آلفا شکل می‌گرفت.

+ برای الان آره.‌.ولی تا چند ساعت دیگه نه.

تهیونگ به قدری نزدیک شد که دستش رو دور کمر ظریف و ساعت شنی مانند سوکجین انداخت و در یک حرکت بدنش رو به خودش چسبوند.

بوی فوق‌العاده‌ای که از گردن و مچ دست‌های امگا ساطع می‌شد آلفاش رو برانگیخته و بی‌قرار کرده بود.

چرا این امگا انقدر خاص بود؟

چه چیزی سوکجین رو از بقیه متمایز می‌کرد؟

به رد واضح دندادن‌های تیزش روی گردن سفید و بلوری سوکجین نگاه کرد و هرچند اخم‌هاش رو در هم کشید اما گرگش بخاطر دیدن این مارک زوزه‌ی خفیفی از روی رضایت سر داد.

با نوک انگشت رد مارکش رو نوازش کرد و به چشم‌های امگا که مانند یک جفت جام عسل آماده‌ی نوشیدن بودند خیره شد.

SOLD || TAEJINWhere stories live. Discover now