💙𝕻𝖆𝖗𝖙 ⁴🌊

880 138 91
                                    

چن مردد نگاهی به ساعت انداخت : مطمئنی به موقع میرسیم ؟

کای با ارامش فرمون رو چرخوند : اینقدر نگران نباش ، قرار نیست دیر برسیم ، فقط ممکنه زودتر از موعد نتونیم اونجا باشیم

چن هوفی کشید و به صندلی تکیه داد : امیدوارم . تو میدونی مسئول قرارداد های تولیدی پارک چقدر حساسه ‌. شبیه یه روبات لعنتیه

- فقط روی کارش حساسه ، همونطور که همه هستن . تو دوست داری بدون برنامه جلو بری ؟ مسئولیت سنگینی رو دوششه بهرحال

کای سعی کرد منطقی توضیح بده و چن بابت نظر قهوه ای پسر عموش چشمی چرخوند : من بی برنامه کار نمیکنم ولی اینطوریم طرف مقابلمو عذاب نمیدم ! مطمئنم نصف دلیلی که همه معتقدن پیاده روی دور دنیا راحت تر از بستن قرارداد با تولیدی پارک هاست همین مرتیکه لعنتیه .

+ اون فقط مسئول تنظیم قرارداده . مذاکرات با خود اعضای رسمی شرکت که سهامداراش باشن انجام میشه و اونا خود پارک های اصلین ، چه ربطی به این داره ؟

- روشون تاثیر گذاشته ، مطمئنم بعد این همه سال کار مشترک باهاشون روشون یه تاثیر کوفتی داشته

چن با حرص گفت و کای نیشخند ریزی زد : خودشم یکی از اعضای خانواده پارکه ، داماد نوه ی سوم آقای پارک

چن دستش رو روی پاش کوبید : بیا ! دیدی ؟ خانواده ام که هستن دیگه بدتر

کای توی دلش به رفتار بچگانه ی پسرعموش خندید و نیم نگاهی بهش انداخت : حالا قرار نیست دیر برسیم ، پس نگران نباش . میتونیم یه وقت مذاکره تنظیم کنیم

چن به ارومی سری تکون داد و‌ کای خوشحال شد که تن صدای اون‌ حنجره قابل انعطاف پایین تر اومده : معلومه که میبندیم ، با اون پرونده افتخاراتی که تو از شرکت خلاصه کردی دیرم برسیم نمیتونه کاری کنه ؛ فقط میگم ممکنه یکم اذیتمون کنه و من واقعا بعد یک ماه تلاش واقعا حوصله این یکیو ندارم . دلم میخواد برق چشمای پسرای اون پارک پیر رو موقع دیدن پرون‍...

+ فاک !!!

کای سریع روی ترمز زد و هر دو سرنشین به لطف کمربند هاشون با وجود پرتابشون به جلو ، سر جاشون برگشتن

- چت شد ؟؟؟

چن با استرس پرسید و کای به سرعت دنده عقب رفت : باید برگردیم اول خونه ! پرونده رو روی میز جا گذاشتم !

چن هر دو دستش رو داخل موهاش برد و نفس حبس شده ش رو از دهانش خارج کرد : خدا لعنتت کنه جدی . داشتی دوتامونو به کشتن میدادی

کای ببخشیدی زمزمه کرد و با سرعت بیشتری سمت خونه روند . فکر میکرد پرونده رو توی کیفش گذاشته ولی لحظه ای با یاداوری اینکه قبل از صبحانه پرونده حاصل تلاش یک ماهه ش رو روی میز گذاشته بود لعنتی به خودش فرستاد .

Moje More 🌊💙ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now