💙𝕴𝖓𝖙𝖊𝖗𝖛𝖎𝖊𝖜🌊

314 64 154
                                    

خانوم بلوز از طرف Bluesfox K... Entertainment با کای و سهون یه مصاحبه کوچولو انجام داده . امیدوارم از خوندنش لذت ببرین سوییتیز ♥️
lbluesfoxl

--------


گاهی حس می‌کنم اطرافم پر از دیوارهای بلنده. دیوارهایی که هیچ جایی نداره تا دستم رو بهش گیر بدم و خودم رو بالا بکشم و از طرفی اونقدر سخته که با مشت‌های من شکسته نمیشه. دیوارها مدام تنگ میشه و من حبس میشم توی فضایی که کم‌کم فراموش می‌کنم چطوری نفس بکشم و بعد بدون نفس کشیدن به زندگی ادامه میدم.
زندگی اونایی که عاشق رنگ مشکین همیشه تاریک و غم‌زده نیست. گاهی زیر پوست یه پرتقال یه قلب زخمی قایم شده. آدم‌ها کارهای غیرممکن زیادی انجام میدن ولی نه همیشه. گاهی وقت‌ها نیازه یه گوشه بشینند تا کسی غیرممکنشون رو ممکن کنه. تنهایی آدم رو سخت میکنه و قبل از اونکه اونقدری سخت بشی که تبدیل به یه تیکه سنگ بشی باید کسی دستت رو بگیره و بکشه زیر آب. زیر آب نفس بکشی و شاید کنار ماهی‌ها یا لای مرجان‌های دریایی تونستی خودت رو پیدا کنی.

دوست داشتن رو همه بلدن ولی فراموش می‌کنند. فراموشی تقریبا از بیست سالگی به بعد شروع میشه و اصولا آدم اول از همه زیبایی‌ها رو فراموش می‌کنه. گاهی نیازه یکی کنارت باشه دستش رو روی چشم‌هات بذاره و بذاره قلبت بتپه و صدای خوشی‌های از دست رفته رو برات زمزمه کنه. به این آدم‌ها میگن معجزه! معجزه‌ای که شاید دریا به ساحل میاره و ماه به سمتش می‌تابه تا راه رو برای رسیدن بهش روشن کنه.

هفتمین مصاحبه‌ی مجله کمی با بقیه‌ی مصاحبه‌ها فرق می‌کرد. یه کاپل متفاوت رو به مجله دعوت کرده‌بودم. رئیسم مدام بهم غر میزنه که چرا مصاحبه‌ها اینقدر کند پیش میره ولی خب دست من هم نیست. دلم میخواد مجله‌م از مهمان‌های خاص پذیرایی کنه. این ایده صفر تا صدش برای خودم بود و حاضر نیستم پیشنهادات پول ساز رئیس رو قاتیش کنم.

اولین بار که تصمیم گرفتم توی این دفتر مشغول به کار بشم برای این بود که غیر از نوشتن استعداد دیگه‌ای نداشتم و از طرفی برای انتخاب شغل‌هایی که به زبون نیاز داره زیادی خجالتی بودم. مصاحبه‌ها با اینکه خجالتم رو کم کرد ولی هم‌چنان می‌خوام این کار رو انجام بدم حتی اگه درآمدش اونقدری کم باشه که اجاره‌ خونه رو با کمی تاخیر پرداخت کنم.

ملاقات با آدم‌های جدید قبلا برام خیلی ترسناک بود اما الان... برای این ملاقات‌ها اشتیاق دارم. از نزدیک حرف زدن با آدم‌هایی که فقط قصه‌شون رو شنیدم حس عجیبی داره.

مهمان‌های امروز من رو یاد رنگ آبی آسمونی می‌انداختند برای همین آبی پوشیدن رو انتخاب کردم. دکمه‌های پیراهنم شبیه صدف بودند. امیدوارم موقع مصاحبه صدای دریا رو بشنویم.

نگاهی به ساعت کردم. تقریبا نزدیک به زمان قرارمون بود.

-هی اونا اومدند.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 28 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Moje More 🌊💙ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now