💙𝕻𝖆𝖗𝖙 ²²🌊

376 115 192
                                    

چن با آه خسته ای تلفن رو سرجاش برگردوند : شرکت به این بزرگی ، اونوقت مسئول سفارش ناهار هر دفعه ناهار هردومون رو از من میپرسه

غر زد و کای فقط اهمیتی نداد . ذهنش به شدت درگیر خط های آخر گزارش رو به روش بود و حسی بهش میگفت چیزی درست نیست ؛ حتی اگه صرفا اشتباه هم نباشه

~ چی میخوری؟ همون همیشگی؟

چن بی حوصله پرسید و کای سعی کرد بین خودش و صفحه مانیتورش فاصله ای بندازه . ذهن درگیرش از شدت خستگی توانایی بیشتری نداشت و مدیر کیم معتقد بود کمی استراحت میتونه یذره شرایط رو بهتر کنه

- برای من چیزی سفارش نده

با خستگی گفت و چن ابروهاش رو کمی بهم نزدیکتر کرد : اگه میخوای تایم ناهارت رو روی کارت تمرکز کنی باید بگم داری گوه میخوری . یذره دیگه ادامه بدی تمام توناژ های رنگی توی صورتت از بین میره

- اروم باش پسرعمو ، فقط ناهار آوردم
~ چی ؟

با تعجب پرسید و کای با تکیه دادن به پشتی صندلیش ، به لبخند کمرنگی اکتفا کرد : سهون برام ناهار آماده کرده . خانوم چا احتمالا الان مثل بقیه غذاها گرمش میکنه و میاره ..

فلش بک * ساعت ۷:۳۰ صبح

× فکر کنم بیبی سو باهامون قهره ...

سورا با لحنی آهنگین گفت و کیونگسو حتی نگاهی هم به خواهرش ننداخت ؛ سوپ رو اعصاب رو دوباره محکم هم زد و قاشق دیگه ای ازش خورد

کای با دیدن رفتار پسرش سعی کرد بهش نزدیکتر شه : خانوم لنی میگفت دیروز بعد از حموم همونطور خیس خیس دویدی و شب یکم سرفه کردی . میدونم خمیر محبوبت رو بیشتر دوست داری ولی همچین چیزی برای اینکه یه وقت مریض نشی لازمه عزیزم

کیونگسو بی توجه به سناریوی منطقی پدرش قاشق دیگه ای توی دهنش گذاشت و کای ترجیح داد سرجاش برگرده : امیدوارم متوجه شده باشی که اگه میخوای دوباره همچین اتفاقی نیوفته بهتره دیگه خیس و لخت بدو بدو نکنی

^ تو منو دوست نداری آپا

کیونگسو ناراحت گفت و کای نفسش رو از بینیش بیرون فرستاد : من دوست دارم عزیزم باشه ؟ فقط دارم میگم نمیخوام‌ مریض بشی و این چیزا لازمه

^ اگه دوسم داشتی مجبورم نمی کردی همچین چیزی رو بخورم! وگرنه تو که میدونی من مریض نمیشم!!

پسر کوچولو برای خودش دلایل منطقی می‌آورد و لحن غم انگیزش باعث میشد کای احساس کنه سو همین الانه که بزنه زیر گریه

- ببین ...

توجه پسر رو جلب کرد ولی چی باید میگفت ؟ کیونگسو به نظر نمی رسید بخواد قانع بشه

+ هی کیونگسو تقریبا سوپش رو تموم کرده !

سهون با نزدیک شدن به میز گفت و توجه هر سه نفر رو جلب کرد . کیونگسو نیم نگاهی به سوپ نیمه تمومش انداخت و اینبار سعی کرد دست به دامن عضو تازه تر خانواده بشه : واقعا بدمزه ست سهونی! آپا مجبورم کرده همه شو بخورم و واقعا بدمزه ست! خیلی بدمزه ست!!

Moje More 🌊💙ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now