کای نیم نگاهی به جای خالی پسر سر میز صبحانه انداخت و روی تصمیمش مصمم تر شد . سهون به گفته ی خودش امروز رو میخواست پیش والدینش بگذرونه و کای از این که میتونه آخر هفته ش رو با دو تا از عزیزترین آدم های زندگیش بگذرونه واقعا خوشحال بود
- نظرتون چیه اگه ... امروز رو باهم وقت بگذرونیم ؟
سورا ابرویی بالا انداخت ولی کیونگسو برای پرسیدن سوال پیش دستی کرد : چطور مگه ؟
کای لبهاش رو بی حالت رها کرد و شونه ای بالا انداخت : این چند وقت خیلی سرم شلوغ بود و حتی آخر هفته ها رم خونه نبودم . گفتم حالا که بعد یه مدت میتونم استراحت کنم چرا باهم وقت نگذرونیم هوم ؟ دلم برای بیرون رفتن باهاتون خیلی تنگ شده
سورا تند تند سرش رو تکون داد : ماهم همینطور آپا ، ولی امروز که سهونی خونه نیست .. نمیشه یه روز دیگه بریم ؟
« به تخمم که نیست » چیزی بود که توی ذهن کای چرخید ، ولی به عنوان پدر دو تا بچه اون الگو حساب میشد
- منم میدونم امروز نیست عزیزم ... ولی با خودم گفتم شاید دوباره همچین فرصتی پیش نیاد که بتونیم باهم وقت بگذرونیم
با لبخند متظاهری گفت و ته دلش خوشحال بود که حتی به دروغ از جمله « منم دوست داشتم اون باشه » استفاده نکرده . کای واقعا اهمیت خاصی به بودن یا نبودن پسر توی خونه نمیداد اما ترجیحش برای بیرون وقت گذروندن ، تنهایی لذت بردن با بچه هاش بود
+ یعنی ممکنه مثلا برای هفته بعد بازم نباشی ؟ چون اینطوری میتونیم به سهونی بگیم که برای هفته بعد حداقل بمونه و دیدن مامان و باباش نره
سو پرسید و کای سرش رو اروم به طرفین تکون داد : شاید . نمیدونم .. من خیلی درباره ی برنامه کاریم مطمئن نیستم کوچولو
سو لبهاش رو جمع کرد و سورا نفسش رو از بینیش بیرون داد : باشه
کای اینبار از ته دل لبخندی زد و با اشتیاق بیشتری سرش رو بین دو نفر دیگه سر میز چرخوند : خب .. دوست دارین کجا بریم ؟
+ میتونیم بریم سینما ؟ من دوست دارم برم سینما
سو ناگهانی گفت و کای قبل از بردن تست نزدیک دهانش تایید کرد : اگه فیلمی مناسب سن تو داشته باشن چرا که نه ؟ میتونیم بریم سینما
× و بعدش بریم خرید ؟ میخوام یکم بگردیم
- و بعدش میریم خرید
کای بعد از کمی مکث برای قورت دادن تست داخل دهانش گفت و سورا دست هاش رو به هم کوبید : بعدش میتونیم بریم پارک و حتی میتونیم ناهار و شام رو هم بیرون بخوریم !
- کیم سورا من ممکنه اجازه بدم یه عالم بیرون وقت بگذرونیم ولی با دو وعده غذای اماده کنار نمیام
![](https://img.wattpad.com/cover/353533045-288-k422621.jpg)
YOU ARE READING
Moje More 🌊💙ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfictionکیم کای ، یکی از وارثان صنایع کیم ، هفت ماهه ک تغییر کرده. بعد از مرگ همسرش به وضوح بزرگ ترین امیدش به زندگی رو از دست داده و از نظر پسرعموش ، چن ، اگه دختر و پسر شیش و سه ساله اش نبودن ، کای حتی دلیلی برای ثانیه ای بیشتر نفس کشیدن نداشت. اما هفت ما...