𝙴𝙿𝟷𝟾

1.2K 144 71
                                    

دست های کوچک و ظریف امگا از شدت نفرت تبدیل به مشت شدند. در همچین روز زیبایی که باید با ملاقات یونگی شروعش میکرد صدای معشوقه ی پسرعموش در اتاق پخش شده بود، مطمئنا برای جیمینی که از هردوی انها تنفر داشت نمی تونست اتفاق خوشایندی باشه. جدای از اینها تهیونگ چطور میتونست بتا را تا پیش از مراسم ازدواج به عمارت دعوت کنه؟

"اشتباه میکنی، من چیزی رو ازت نگرفتم"

بتا در واکنشی عصبی به جواب امگا پوزخند زد.‌ اگر تهیونگی در مسیرش وجود نداشت اون پسر به خاطر حاضر جوابیش با دست های خودش مجازات میکرد، در اخر نتونست خشم افسار گسیخته اش را کنترل کنه و مشتی به چهارچوب اهنی در کوبید. حتی با اینکار هم از شعله هایی که در وجودش می‌سوخت کاسته نشد. بازدمی سنگین و کشدار از بین لبهای باریکش خارج شد.

"پس همین حالا تهیونگ رو به من برگردون، اون الفای منه"

"حالا؟شوخی میکنی؟من چطور میتونم اینکار بکنم؟"

در اثر کلافگی که ناشی از درخواست های بی معنی بتا بود دستی روی صورتش کشید. اگر میشد و میتوانست نقشه ی‌ فرارش برای پسر برملا میکرد اونوقت شاید ارام میگرفت. مطمئنا تصورش از جیمین مردی عاشق بود که میخواست الفای بدردنخورش را از چنگالش بیرون بکشه اما اینکار ریسک بزرگی را برای هردو در بر داشت، حتی احتمال میرفت جونگکوک اخبار بی کم و کاست کف دست الفا بذاره.

"قبل از اینکه مراسم برگزار بشه نامزدیت با تهیونگ بهم بزن، به همه بگو یکی دیگه رو دوست داری و نمیخوای با پسرعموت ازدواج کنی"

"ازدواج با تهیونگ تصمیم من نبود که حالا بخوام با انتخاب خودم ازش جدا بشم، من مجبورم معشوقت کنارم تحمل کنم، می فهمی؟اگه می تونستم حتما اینکار میکردم"

امگا چرخ به عقب راند، کمی از پنجره فاصله گرفت و در جاییکه می شد چهره ی واضحی از بتا را دید متوقفش کرد. برای اسانتر کردن کار جونگکوک از بین چهارچوب در خارج شد، محکم و وحشیانه به موهاش چنگ زد و راهی مستقیم به سمت ویلچر پسر در پیش گرفت.

"در اینصورت راحت تر از چیزی که فکرش میکردم میتونی بهم بزنی. هیچ وابستگی احساسی یا جنسی بینتون نیست، همینطور بچه ای که بتونه رابطتون حفظ کنه. نمیدونم منتظر چه معجزه ای هستی تا دست از سر مرد من برداری، هرچی که هست به خودت امید واهی نده هیچ دلیلی نمیتونه تهیونگ کنار تو نگهداره، این فقط منم که میتونم داشته باشمش"

لبهای خشک و بیرنگ امگا محکمتر از قبل روی هم فشرده شد. با اینکه تهیونگ را نقطه ای سیاه در زندگی تاریکش میدید اما از اینکه بتا اون را متعلق به خودش خطاب میکرد ازارش میداد. امگا برای حسی بدی که به طور ناگهانی به سراغش اومده بود هیچ دلیلی پیدا نمی‌کرد.

"نگران نباش، بعد از پایان مراسم تهیونگ‌ برمیگرده پیش خودت. این ازدواج قلابی هم دوام زیادی پیدا نمیکنه چون به محض اینکه ارث پدربزرگ در دستهای پسرعمو بیفته درخواست طلاق میکنم. ترجیح میدم تا اخر تنها زندگی کنم تا کنار مردی هوسباز و بی مسولیتی مثل اون بمونم"

𝓒𝓻𝓾𝓮𝓵 𝔂𝓸𝓾Where stories live. Discover now