Taehyung pov:
وقتی جمع و جور کردن اتاق تموم شد، سراغ جونگکوک رفتم که سرگرم بازی با پلیاستیشنش بود.
خیلی جدی و اخمو به صفحه تلویزیون زل زده بود و انگار داشت تصمیمات مهم و حیاتی توی ذهنش میگرفت.سمت کمد رفتم تا لباسهای خشک شده رو داخلش آویزون کنم که یهو چشمم به لباس فرمش افتاد.
وسوسه شدم بپوشمش...
نگاهی به جونگکوک انداختم، عمیقا محو بازی بود.لباسامو درآوردم. شلوارش دور کمرم گشاد بود پس نپوشیدمش؛ کُت رسمی هم به تنم زار میزد، چندتا مدال برّاق هم از روش آویزون بود.
کلاهشو هم روی سرم گذاشتم تا تیپم تکمیل شه!
جلوی آینه ژست گرفتم و بدن لاغرمو زیر لباس فرمش برانداز کردم.
بوی عطر تنش، از روی لباس توی بینیم میپیچید و مستم میکرد.
یهو فکری به سرم زد؛ باکسرمو هم کامل پایین کشیدم و فقط با کلاه و کت فرم جلوی آینه ایستادم، دکمههای کت رو باز گذاشتم تا لخت بودنم از زیر معلوم بشه.
با شیطنت به طرفش رفتم و پرسیدم: جونگکوکا سرت شلوغه؟
_آاامم...آره بزار بازی تموم شه میام پیشت...
نزدیکش ایستادم و گفتم: هنوزم سرت شلوغه؟!یهو چشمش از روی بازی به من افتاد و خشکش زد.
_ته...تهیو...
و نگاهش به پایین تنهام رسید، که حتی باکسر هم نپوشیده بودم.
کلاه روی سرمو جلو کشیدم و گفتم: جونگکوکا...بهم میاد؟بهش نزدیک شدم و درحالیکه پاهامو دور پاهاش مینداختم گفتم: به بازی ادامه بده!
هاج و واج پرسید: میخوای دیوونهام کنی؟؟_افسر جئون! تا وقتی که من بهت اجازه ندادم حق نداری دسته بازیتو ول کنی!
و دستامو روی شونهاش انداختم و بهش لم دادم.
دستاشو از زیر کُت ضخیم، روی پوستم کشید و گفت: باز میخوای شکنجهام کنی دکتر کیم؟
نیشخندی زدم و گفتم: تو بازی خودتو انجام بده، منم به بازی خودم میرسم!
دسته بازی رو پشت کمرم توی دستاش نگه داشته بود، اما انگار نمیتونست دیگه به بازی حتی نگاه کنه!
دستامو زیر تیشرتش بردم و از تنش درآوردم.
اینکه من لخت روی پاهاش بودم و عضوم روی زیپ شلوارش بود، شرایطشو سختتر میکرد.
_تهیونگا! حالم داره ناجورتر میشه اینقدر وول نخور!
چسبیدم بهش و زبونمو روی نیپلش کشیدم.
آروم مک میزدم و بین لبم فشار میدادم.
_آه...
مدام داشت مراحل بازی رو گیم اُور میشد، اما نباید دست از بازی برمیداشت.
با دستم نوک نیپلهاشو فشار دادم و پوست گردنشو زبون زدم.
_آهه...ته...
عضومو روی شلوارش فشار دادم و آروم مالیدم بهش.
_آه...
هارد شدن دیکش از زیر شلوار حس میشد.
دستامو روی شونهاش گذاشتم و سریعتر خودمو روی دیکش حرکت میدادم و میمالیدم.
بدنش داغ کرده بود و یهو ناله کرد: تهیونگا... من تا کی باید...
اونقدر گردنشو مکیده بودم که پوستش از بزّاقم برق میزد و کمی کبود شده بود.
_آهه...جونگکوکا...
سریعتر خودمو بهش فشار دادم و مالیدم.
و یهو کامم ریخت روی شکم جفتمون.
_آهه...آه...
_تهیونگا... بدجوری به فاکت میدم...
دستامو روی گونهاش گذاشتم و چونهاشو بوسیدم.
با شیطنت گفتم: بده ببینم؟!
دسته پلیاستیشنو انداخت روی زمین و دستاشو زیر باسنم برد.
درحالیکه انگشتشو خشن داخلم حرکت میداد گفت: کیم تهیونگ! کت ارتشی رو میپوشی و با صاحبش خودتو ارضا میکنی... تا تهش باید همین تنت بمونه!
و زیپ شلوارشو پایین کشید و دیک خیسشو داخلم فشار داد. یهو منو روی کل عضوش نشوند که حس کردم ورودیم پاره شد.
_آخ...آهه...
و از پایین مشغول ضربه زدن شد.
_آهه...آه...
جوری ضربههاش تحریکم میکرد که از لذت چشمامو بسته بودم.
_آهه...کوک...آه...
دستشو پشت سرم گذاشت و لبمو به لبهاش چسبوند.
محکم گاز میگرفت و زبونشو روی زبونم میکشید.
بین ضربههاش، یه دفعه کامم بیرون پاشید.
اسپنکی به پشتم زد و داخلم خالی شد.
_آهه...آه...
و کمی عضوشو داخلم حرکت داد و وقتی کامل خالی شد، از ورودیم بیرون کشید.
_آهه...
صورتمو جلو بردم و لبهاشو بیشتر بوسیدم.
_تهیونگم...خیلی خوشگلی!
منو توی بغلش محکم گرفت و مشغول بوسیدن صورتم شد.
_دوستت دارم جونگکوک...
_هربار این جمله رو میگی، قلبم یه ضربان جا میندازه تهیونگا... یه کاری میکنی آخرش از خوشبختی زیاد سکته کنم!
لبشو گاز گرفتم و گفتم: کوکی! من تا آخر عمرم بهت میچسبم، چه خوشبختت کنم چه بدبختت کنم، مال منی!
و محکم دستامو دور گردنش حلقه کردم.
YOU ARE READING
🫂Encounter✨️KookV
Fanfictionتهیونگ، جین و جیهوپ بخاطر دسته گلی که آب دادند، به بیمارستانی نزدیک مرز شمالی تبعید شدند تا به عنوان تنبیه 6 ماه آینده رو اونجا کار کنند اما توی ناکجاآباد، باید با چه مسائلی سروکله بزنند؟! 🔫🩸💉 Name: Encounter�...