پارت 9....رقصنده

113 27 19
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه 🥀

شمشیر با دسته ای قرمز جلوی پای من افتاد
به تهیونگ خیر شدم که با غرور شمشیر رو به گردن جونگکوک گذاشته بود

. تونستم شکستت بدم و تو باختی...پس قبول کن شیطان مال من...

تعجب کردم از اینکه بخاطر من شرط بسته بودن
تهیونگ تنها برای همین تلاش داشت؟ برای من...

باید خوشحال بشم؟ از اینکه بعد سالها کسی رو میبینم که بخاطر من تلاش میکنه؟ ولی چرا بجاش تنم سرد تر از قبل شده و غم بزرگی به قلبم وارد شده؟
تهیونگ بعد از 15 سالگیش رفتار های عجیبی از خودش به من نشون میداد
گرفته از علاقش به من و هر ثانیه در کنار من بودن و حتی تقلید کردن، از کار های من...
این نشونه خوبی باید برام می‌بود! ولی چرا هیچ حس خوبی نداشتم...

سوال عجیبی که همیشه تو ذهنم بود اینکه چرا تهیونگ از خانوادش یا حداقل از گذشتش یا مادرش ازم چیزی نمی پرسه!؟

صدای قهقه بلند جونگکوک منو از افکارم که حتی قبل تر از اون داشت غرقم می‌کرد بیرون کشید

#باشه کوچولو ولی دفعه دیگه یادت باشه این بازیه و نمی خواد منو به کشتن بدی!

و دستش رو به گردنش فشار داد بیشتر دقت کردم که دیدم خون قرمزی از بین انگشتاش جاری شدن
وحشت زده سمتش آمدم

+تهیونگ چیکار کردی؟ اگه صدمه جدی تری به جونگکوک میزدی چی؟... جونگکوک الان میگم بیان زخمت رو ببندن تا مریض نشی یا چیزی تهدیدت نکنه

#اونقدرا هم جدی نیست نمی خواد اینقدر نگرانم...

+تو میدونی هر چیزی حتی یک قطره باران هم مارو تهدید میکنه دیگه چه برسه زخمی شدنت الانم برو و زخمت رو ببند.

رو به سمت تهیونگ کردم که خودش رو مظلوم جلوه داده بود و گوشای ببری مانندش رو پایین انداخت بود و دمش که از خط های نا نجی و سیاه بود رو هم میان پاش قایم کرده بود

. عمدی نبود...
صداشو پایین آورد و اسمم رو میان لباش گفت
. جین

+مواظب باش تهیونگ... و بهت گفتم تا وقتی بهت نگفتم نمی تونی شبیه یه ببر یا نیمی از اون بشی.... انسان های بدی اون بیرون و منتطر آسیب زدن به ما هستن... و لطفا اسمم رو اینجا نگو

. میدونم درسته تو فقط اسمت رو به من گفتی.... جین

بدون پشیمون و حتی با غرور بیشتر دوباره تکرارش کرد
اون واقعا یه بچه لجباز بود ولی همچنان از رفتارش نه ناراحت و نه عصبی میشدن بلکه حس خوب و انرژی میگرفتم... من فقط نگرانش بودم

_______________________________________

قصر شرقی
ظهر

*پادشاه ولی من نمی تونم همچین کاری کنم

~نمی تونی؟ پس من باید انتخاب کنم؟ میدونی که این یه رسم... و شکست رسم یعنی مجازات... من نمی خوام پسرک مو طلاییم رو مجازات کنم پس اگه اون نخواد چطور من براش انتخاب کنم؟...

𝙻𝙾𝚁𝙳 𝙾𝙵 𝙻𝙾𝚅𝙴Where stories live. Discover now