پارت 13.... بوسه بچگانه

98 26 14
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه 🥀

علف های بلند رو کنار زدم، قلبم بی هیچ شرمی تو سینم بلند و محکم میکوبید و برای خودش جشن بزرگی راه انداخته بود
ولی با دیدن خرس کوچک و قهوای در بین علف ها دیگر جشنی نه در سینم بود نه در مغزم...

خم شدم و آروم سرش رو نوازش کردم که چشمای کنجکاوش رو از من بست وخر خر ریزی کرد

+چقدر آرومی تو... یاد تهیونگم میندازی منو
تهیونگ ولی از تو زیباتر بود... و بازیگوش تر
ولی الان گم شده.... نمی دونی بین این درختان کجا تهیونگم رو میتونم پیدا کنم؟

اینبار خرس کوچولو رو از زمین برداشتم و توی بغلم گذاشتمش و شکم پشمالوش رو نوازش کردم که باعث شد کمی به بدنش پیچ و تاب بده و باعث خندم بشه

+برعکس ظاهر این جنگل، حیوانات زیبایی رو در خودش پنهان کرده و باعث میشه خود واقعیم که سالها دفنش کردم رو دوباره زنده کنم

با غرشی بلند از دور باعث شد توجهم رو به خرس بزرگتری بدم که با دیدن من و خرس کوچک در بغلم داشت به سرعت نزدیکم میومد
و من تنها میتونستم نگاهش کنم که چجوری با خشم و غرش داره به سمتم میاد
و خرس کوچکی دریغ از اون خشم راحت روی پاهایم دراز کشیده
خرس بزرگ کم کم داشت بهم نزدیک میشد و باعث شد خرس کوچک رو بر روی پاهام بر زمین بزارم و تلو تلو از جایم به سختی بلند شم
دست هایم که روی زمین کشیده میشد باعث می‌شد خون خشک شده رو دست هایم و زخم آرام گرفته ام باز هم شروع به ریختن چشمه های خون بر کف دستانم کنه
پاهایم ولی درکنار زخم ها با کبودی های سیاه و بنفش هم دوست شده بود

با هر قدمی در کنار پاهایم تیری می‌کشید و مغز هوشیارم رو با هر تیری خاموش می‌کرد

صدای های غرش خرس و پاهاش نشونه نزدیکی بهم میداد
که با پیچیده شدن پاهام روی زمین افتادم و دستام چمن های زیرش رو به رنگ قرمز درآورد

برگشتم ببینم خرس کجاست که دقیقا بالای سرم دیدمش که دست هاش رو بالا آورد،همان لحظه چشمانم رو بستم
بلخره زندگی جاویدان من هم داشت تموم میشد
خوشحال بودم؟ شاید قبلا پاسخم به این سوال مثبت بود ولی الان... نه

که غرش بلندی بالای سرم باعث شد خرس دست از حرکتش بی ایسته و جلوش نگاه کنه
ببری بزرگ و خشمگین که داشت سمتش میومد
و خرس رو برای جنگی صدا میزد

خرس از روی بدنم کنار رفت و به سمت ببر رفت
چشمام رو باز کردم و صحنه نبرد بین اون هارو دیدم

اون... تهیونگ بود؟ جز تهیونگ کسی دیگه ای برای نجاتش قطعا نمی آمد...

خنجی که خرس رو پهلو ببر کشید باعث شد همزمان من و تهیونگ فریاد بزنیم
ولی تهیونگ عقب نکشید چون به خوبی میدونست اگه اینکارو کنه جین دقایقی بعد جسم بی جان و خردشدش توی بدنش میمونه

𝙻𝙾𝚁𝙳 𝙾𝙵 𝙻𝙾𝚅𝙴Where stories live. Discover now