روز بعد صبح زود به سمت یه روستای کوچیک مخصوص ماهیگیری راه افتادیم که تابستونها از هجوم توریستها لبریز میشد اما برای بقیه ماههای سال خلوت و دیدنی بود. از اونجایی که تلاشمون برای پختن پنکیک به یک شکست بزرگ بدل شده بود، دنبال یه کافهی کوچیک برای صبحونه میگشتیم.
در حالی که شدیدا گرسنه بودیم، دور یه میز گرد کوچیک نزدیک لنگرگاه جا گرفتیم. صندلی چوبی برای تهیونگ کوچیک بود و من مجبور بودم جلوی خندهمو بگیرم اما خودش ریلکس بود. ریلکستر از حدی که تو خونه به خودش اجازهشو میداد. البته که یه تفنگِ بستهشده به ساق پا و یه چاقو توی جاچاقویی دور سینهاش داشت و به خاطر همونا توی این گرما پیرهن مشکی پوشیده بود.
اینجا نمایش آزادانهی اسلحهجات کمتر از نیویورک متداول بود درنتیجه تهیونگ باید خودشو با محیط وفق میداد. من یه کاپوچینو و بیسکوییت سفارش دادم، حتی با اینکه محلیها این چیزهای خوشمزه رو معمولا برای بعد از ظهر سفارش میدادند. بعد از اون زیر نگاه کنجکاو محلیها و کسانی که مثل توریست به نظر میومدند، شروع به قدم زدن توی پیاده رو کردیم.
" بیا برگردیم قایق. خلوتمونو ترجیح میدم. "
مجبور بودم موافقت کنم. من و تهیونگ به راحتی کلی توجه جلب میکردیم، بیشتر به این خاطر که تهیونگ با اون قد و هیکلش مثل یه بازیکن حرفهای فوتبال به نظر میرسید. تهیونگ یه خلیج کوچیک دنج دیگه برای خودمون پیدا کرد. چشمهام روی آبِ کریستالی اطرافمون گشت زدند و به سمت ساحل دستنخوردهی هلالی شکل خلیج کشیده شدند. تهیونگ یه لوله رو که مخصوص تنفس زیر آب بود، به همراه ماسک عینکدار مخصوصش سمتم گرفت و گفت:
" نظرت راجع به شنا چیه؟"
حیرتزده، لوله و ماسک عینکدار رو ازش گرفتم و گفتم:
" من تا حالا با لوله تنفس زیر آب شنا نکردم. "
" امروز میکنی. "
از قبل لباسهای شنامونو پوشیده بودیم درنتیجه فقط کافی بود ماسک رو روی صورت و لوله رو توی دهنمون بذاریم. نتونستم خودمو کنترل کنم و با دیدن
تهیونگ توی اون حالت و لباسها نیشخندی روی لبم نشست." فکر نمیکردم از اونایی باشی که زیر آب شنا میکنن. هر چی باشه نمیتونی اسلحههاتو با خودت تو آب ببری. "
ابروهای تیرهشو بالا انداخت و چاقوی سر داسی و جااسلحهایِ مخصوص ساق پاش رو قبل از اینکه دور پاش ببنده، بالا آورد و بهم نشون داد. البته که اون زیر آب هم با خودش اسلحه میبرد.
به طرف سکوی تهِ کشتی هدایتم کرد. لبهی کشتی نشستم و به آرومی خودمو سمت آب سر دادم. تا حالا هیچوقت بیرون شنا نکرده بودم و نگران بودم ندیدن زمین زیر پام مضطربم کنه ولی وقتی تهیونگ بهم پیوست، یه جور حس امنیت وجود امگامو فرا گرفت. احتمالا الفای خون خالص با مارک روی گردنم تأثیر خودشو روی گُرگم گذاشته بود .اون احتمالا خطرناکترین شکارچی این آبها بود.
YOU ARE READING
𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯𝐤}
Fanfictionفصل دوم " محدود به افتخار " هیچکس انتظار نداشت عاشق هم بشند. وقتی جونگکوک به ازدواج الفایی مثل تهیونگ دراومد، همه مطمئن بودند گُرگ خون خالص تهیونگ اونو میشکنه. جونگکوک به بدترین شکل ممکن از مردی مثل اون میترسید. اعضای مافیا، خیلی سریع هر اعتراض و...