⋆Chapter seven⋆

39 7 9
                                    

ووت و کامنت فراموشتون نشه. ♡

-گندش بزنن!

با دیدن قطره‌ی قرمز رنگی که روی برگه‌ی طراحی‌ش چکیده بود، با صدای نسبتا بلندی گفت و بستنی شاتوتی‌ش که حسابی آب شده بود رو به لب‌هاش رسوند و اون رو کامل توی دهنش کرد. دندون‌هاش رو محکم به چوب بستنی کشید و اون رو از دهنش بیرون آورد. نگاهی حرصی و گرفته‌ای به برگه‌ی طراحی‌ش که یه قطره از اون بستنی لعنتی درست روی چشم گربه‌ای که در حال کشیدنش بود، افتاده بود، انداخت و نفسش رو حرصی بیرون داد. لب‌ها و دستش، به خاطر بستنی نوچ و چسبناک بودن و صدای پنکه‌ی زهواردررفته‌ای که مادربزرگش اصرار داشت اندازه‌ی صدتای پنکه‌های جدید کار می‌کنه، بیشتر از قبل روی مخش می‌رفت.

مداد توی دستش رو روی میز انداخت و دست‌هاش رو از دو طرف کشید و صدایی که بی‌شباهت به وال در حال جون دادن نبود، از حلقش آزاد شد. بعد از قدکشک مفصلش، دستش رو به میز تکیه داد و از جا بلند شد. تلوتلوخوران و در حالی که خواب رفتن پاش رو ایگنور می‌کرد، به سمت در مغازه رفت و همون طور که با دست تمیزش چنگی به موهای مشکی خیس از عرقش می‌زد، به سمت شیر آبی که کنار در بود، هجوم برد. آروم کنارش زانو زد و بازش کرد. دست نوچ از بستنی‌ش رو زیر آب گرفت و با حس سرمای مطبوعش، لبخندی گوشه‌ی لب‌هاش که به خاطر بستنی شاتوتی‌ش قرمز بود، نشست.

بعد از این که از تمیز شدن دستش مطمئن شد، مشتش رو پر از آب کرد و اون رو به لب‌های نوچش رسوند. اما حس کرد این راضی‌ش نمی‌کنه و سردی آب، زیادی وسوسه‌برانگیز به نظر می‌رسید. و همین باعث شد که سر داغ‌شده‌ش رو زیر آب خنک بگیره. قطرات سرد آب، از بین موهاش می‌گذشتن و پشت‌گردن سرخ‌شده از گرماش رو قلقلک می‌دادن و همین باعث شد لبخندی از سر لذت روی لب‌هاش بشینه و بدنش، لرز مطبوعی بره. انگشت‌های کشیده‌ش رو بین موهای مشکی رنگ و خیسش برد و تکونشون داد. یه قطره آب، از گردنش گذشت و از زیر تی‌شرتش، به سمت کمرش جاری شد و کل تنش لرزید و مورمور شد.

همون طور که دستش رو به شیر آب تکیه داده بود، سرش رو محکم بالا آورد و بدون این که بدونه جیمین، درست تو سه قدمیش، در حال بررسی نقطه‌نقطه‌ی صورت خیس و شادابشه، با صدای بلندی خندید. دستش رو بار دیگه بین موهای خیسش رقصوند و همون لحظه بود که همه چیز برای جیمین، رفت روی حالت اسلوموشن. یونگی با صدای بلندی می‌خندید و دندون‌های مثل مرواریدش، زیر نور آفتاب اواخر آوریل، می‌درخشیدن. پلک‌هاش روی هم افتاده بود و از سر مژه‌هاش، آب می‌چکید. سرش رو محکم، به چپ و راست تکون می‌داد و موهای ابریشمی و خیسش، توی هوا می‌رقصیدن و قطرات آب، توی هوا پخش می‌شدن. حتی چند قطره‌ایش روی یونیفرم جیمین، که تازه شسته بودش، چکید اما این آخرین چیزی بود که بهش اهمیت می‌داد.

Champagne problemsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang