ووت و کامنت فراموشتون نشه. ♡
⋆
-گندش بزنن!
با دیدن قطرهی قرمز رنگی که روی برگهی طراحیش چکیده بود، با صدای نسبتا بلندی گفت و بستنی شاتوتیش که حسابی آب شده بود رو به لبهاش رسوند و اون رو کامل توی دهنش کرد. دندونهاش رو محکم به چوب بستنی کشید و اون رو از دهنش بیرون آورد. نگاهی حرصی و گرفتهای به برگهی طراحیش که یه قطره از اون بستنی لعنتی درست روی چشم گربهای که در حال کشیدنش بود، افتاده بود، انداخت و نفسش رو حرصی بیرون داد. لبها و دستش، به خاطر بستنی نوچ و چسبناک بودن و صدای پنکهی زهواردررفتهای که مادربزرگش اصرار داشت اندازهی صدتای پنکههای جدید کار میکنه، بیشتر از قبل روی مخش میرفت.
مداد توی دستش رو روی میز انداخت و دستهاش رو از دو طرف کشید و صدایی که بیشباهت به وال در حال جون دادن نبود، از حلقش آزاد شد. بعد از قدکشک مفصلش، دستش رو به میز تکیه داد و از جا بلند شد. تلوتلوخوران و در حالی که خواب رفتن پاش رو ایگنور میکرد، به سمت در مغازه رفت و همون طور که با دست تمیزش چنگی به موهای مشکی خیس از عرقش میزد، به سمت شیر آبی که کنار در بود، هجوم برد. آروم کنارش زانو زد و بازش کرد. دست نوچ از بستنیش رو زیر آب گرفت و با حس سرمای مطبوعش، لبخندی گوشهی لبهاش که به خاطر بستنی شاتوتیش قرمز بود، نشست.
بعد از این که از تمیز شدن دستش مطمئن شد، مشتش رو پر از آب کرد و اون رو به لبهای نوچش رسوند. اما حس کرد این راضیش نمیکنه و سردی آب، زیادی وسوسهبرانگیز به نظر میرسید. و همین باعث شد که سر داغشدهش رو زیر آب خنک بگیره. قطرات سرد آب، از بین موهاش میگذشتن و پشتگردن سرخشده از گرماش رو قلقلک میدادن و همین باعث شد لبخندی از سر لذت روی لبهاش بشینه و بدنش، لرز مطبوعی بره. انگشتهای کشیدهش رو بین موهای مشکی رنگ و خیسش برد و تکونشون داد. یه قطره آب، از گردنش گذشت و از زیر تیشرتش، به سمت کمرش جاری شد و کل تنش لرزید و مورمور شد.
همون طور که دستش رو به شیر آب تکیه داده بود، سرش رو محکم بالا آورد و بدون این که بدونه جیمین، درست تو سه قدمیش، در حال بررسی نقطهنقطهی صورت خیس و شادابشه، با صدای بلندی خندید. دستش رو بار دیگه بین موهای خیسش رقصوند و همون لحظه بود که همه چیز برای جیمین، رفت روی حالت اسلوموشن. یونگی با صدای بلندی میخندید و دندونهای مثل مرواریدش، زیر نور آفتاب اواخر آوریل، میدرخشیدن. پلکهاش روی هم افتاده بود و از سر مژههاش، آب میچکید. سرش رو محکم، به چپ و راست تکون میداد و موهای ابریشمی و خیسش، توی هوا میرقصیدن و قطرات آب، توی هوا پخش میشدن. حتی چند قطرهایش روی یونیفرم جیمین، که تازه شسته بودش، چکید اما این آخرین چیزی بود که بهش اهمیت میداد.
![](https://img.wattpad.com/cover/361513304-288-k405138.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
Champagne problems
Fiksi Penggemar-چی میشه اگه همه چیز مثل قبل بشه؟ -مثل قبل؟ -مثل وقتی که نگاهم میکردی و من حس میکردم آخرین ستارهی توی آسمونم. Champagne problems Genre: Romance, Slice of life, School life Couples: Vkook, Yoonmin Author: Nilara Update: Saturdays Telegram Chann...