«PART 17»

226 88 51
                                    

کمتر از بیست ساعت طول کشید که تمام وسایل، بسته بندی شده کنار ورودی خونه قرار بگیرن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کمتر از بیست ساعت طول کشید که تمام وسایل، بسته بندی شده کنار ورودی خونه قرار بگیرن.
جئون خوشحال بود که وسیله زیادی همراهش نداشت.
همه چیز توی یک کارتن و دو چمدون خلاصه شدن و ساک‌های مالنا امانت‌های به درد بخوری بودن.

جز چند دست کتاب چیزی برای جا‌به‌جای باقی نمونده بود.
با حسی که میشد اسمش رو حسرت همراه با دلتنگی گذاشت، دستی به تخت دو نفره کشید. لبخند کجی روی لبهاش شکل گرفت، دلش برای خوابهای پر از آرامش این اتاق تنگ میشد.

صدای بسته شدن در اتاق، کشیدن کفش‌ها روی پارکت و راه پله و نور تیز غروب که از پنجره مستقیم به چشمش میزنه و پسر رو مجاب می‌کنه که نگاهش رو منحرف کنه، مثل نمک ریختن روی ردهای باز زخمه.
صدای پارک شدن ماشین کیم میاد، تشخیصش سخت نیست و لعنت به این شانس، ای‌کاش قبل از رسیدنش می‌رفت.

ساعت پنج هم نبود. قبل از شروع شیفت ناهار از بار بیرون زد تا توی حداکثر سرعت ممکن وسایلش رو جمع کنه و انگار تمام تلاش‌هاش برای دل کندن مختومه اعلام شده.

مرد درحالی که ژاکت بلند کرم به تن داره، با چهره‌ای پر از تعجب آور به وسایل جلوی در نگاه و بعد جونگکوک رو مخاطب قرار میده.
_:«هی! چیکار می‌کنی؟»

پسر درحالی که دقیقا می‌دونست، اون داره چیکار می‌کنه؛ اما جواب داد:« برای همه چیز ممنونم هیونگ، بابت تمام لطف‌های که در حقم کردی.»

میمیک صورتش به نظر گیج می‌رسید:« داری میری؟»

جونگکوک ولی به سختی بغضش رو قورت داد. مثل بچه‌ای خردسال که برای آخرین بار به اسباب‌بازی مورد علاقه و یا دوست صمیمیش نگاه میکرد.

_:« من و لانا بهم زدیم و دیگه دلیلی برای اینجا بودن من وجود نداره. هیونگ! تو لطف زیادی درحقم کردی، مجبور نبودی بهم کمک کنی؛ ولی انجامش دادی. هیچ وقت فراموش نمیکنم و درحالیه که کار بیشتری از دستم بر نمیاد. بابت همه چیز ممنونم.»
و حالا سعی میکرد به خاطر هر دونفرشون، لبخند بزنه.
_:«مخصوصا به خاطر نوشیدنی‌ها.»

به چهره درهم و ناراحت مرد زل زد و آرزو داشت، ای کاش نفسش قطع میشد تا مجبور نباشه این صحنه رو ببینه.

«𝐍𝐎𝐕𝐄𝐋𝐈𝐒𝐓|ناولیست»Where stories live. Discover now