چرخیدم
هرکار میکردم خوابم نمیبرد
به ساعت نگاه کردم
پنج و نیم صبح بودبیخیال خوابیدن شدم و بلند شدم
لباسام رو عوض کردم و رفتم توی دستشویی
دندونام رو مسواک زدماز اتاقم اومدم بیرون
به در اتاق لیام نگاه کردم
مردد بودمشک رو گذاشتم کنار و رفتم سمت اتاقش
در اتاقش رو اروم باز کردم و سرم رو داخل اتاق بردم
همه جا رو نگاه کردم ولی لیام نبود
حدس میزدم از دیشب خونه نیومده باشهرفتم طبقه پایین
خونه توی سکوت تمام بود
وارد اشپزخونه شدمدر یخچال رو باز کردم
هر چیزی که میشد باهاش کیک درست کرد رو بیرون اوردم
یه ظرف بزرگ برداشتم و توش ارد ریختم.
.
.کیک رو از توی فر در اوردم
با وسایل کمی که توی خونه بود تزئینش کردمیه تیکه بزرگ برای خودم بریدم و بقیه کیک رو توی یخچال گذاشتم
یه فنجان چای برای خودم ریختم و شروعکردم به خوردن صبحانمنمیدونستم برای ناهار چی درست کنم
حس میکردم لیام شاید ظهر بیاد خونه پس بهتره یه چیزی درست کنم تا خوشمزه باشهموبایلم رو از روی میز برداشتم و توی گوگل رفت تا یه غذا برای ظهر پیدا کنم
بعد از گشتن زیاد تصمیم گرفتم برای پیش غذا پیتزا سیب زمینی و برای غذای اصلی خوراک مرغ درست کنمبلند شدم و بعد از شستن ظرف های کثیف,شروع کردم به درست کردن غذا
خوراک مرغ رو ریختم توی ظرف و گذاشتم توی فر با دمای کم تا گرم بمونه
بعد از اون سیب زمینی های پخته رو رنده کردم تا پیتزا سیب زمینی درست کنماحساس گرما داشتم
از اشپزخونه بیرون اومدم تا برم اتاقم و یه لباس خنک تر بپوشم ولی در خونه باز شد و منم به در زل زدم تا ببینم کیه
![](https://img.wattpad.com/cover/159015856-288-k178178.jpg)
YOU ARE READING
difficult rules[complete]
Fanfictionهمه چیز عوض شد زندگیم اخلاقم خودم زندگیت اخلاقت خودت