chapter 32

1K 114 0
                                    

توی بغلش لم دادم و ظرف پاپ کرن رو روی پاهاش گذاشتم
یه مشت از پاپ کرن برداشتم و خوردم و ادامه فیلم رو دیدم

فهمیدم که لیام روی موهام رو بوسید
لبخند زدم
لی:میخوای یه کار دیگه انجام بدیم؟
ز:مثلا چی؟
لی:ااممم...مثلا من ببرمت سر یه قرار
ز:اوممم...خیلی خوبه
لی:پس بلند شو بریم اماده بشیم

لیام تلویزیون رو خاموش کرد
بهش نزدیک شدم و روی پنجه پاهام ایستادم و دستم رو دور گردنش حلقه کردم و گونش رو بوسیدم
لی:دوست دارم
ز:منم دوست دارم

لیام یه لبخند بزرگ زد و دستش رو دور کمرم حلقه کرد و بهم نزدیک تر شو لباش رو گذاشت روی لبام و عمیق من رو بوسید
چشمام رو از روی لذت بستم
لی:فرشته چشمات رو باز کن تا خورشید کوچولو هارو ببینم
ارکم چشمام رو باز کردم
لیام فشار کمی به کمرم اورد
لی:تو با کارات فقط من رو دیوونه میکنی
ازش جدا شدم و بهش یه چشمک زدم و رفتم طبقه بالا

روی مبل نشستم و منتظر بودن تا فرشته بیاد
فرشته
چقدر زندگیم با همین فرشته کوچولو عوض شد
و توی این مدت که پیشم بوده کمتر از ده بار اون کابوسای لعنتی رو دیدم
من خودم هم کاملا تغییر کردم

من که همیشه جلوی همه اخم داشتم به جز مایکل و لری الان دیگه اینجوری نیستم
من که به همه فحش میدادم تغییر کردم
من که از هر کی که مثل خانواده بدم میومد تغییر کردم
و همه اینا رو مدیون فرشتم

یاد دیشب افتاد
وقتی که وارد اتاق زین شدم
وقتی که یکی از بهترین لحظه های زندگیم رقم خورد

"فلش بک"

وقتی اون حرفارو شنیدم به خودم گفتم اگه زین دوسم داره من چی
من چه حسی بهش دارم
هی پسر
حواست هست
چرا داری همه چیز رو از خودت قایم میکنی
من دیوانه وار دوسش دارم
پس چرا بیخیالم

در اتاقش رو باز کردم و وارد اتاقش شدم

لبخند زدم و سمتش رفتم و نزدیکش نشستم
لی:واقعا؟
ز:چیو واقعا؟
لی:دوسم داری؟
یکم مکث کرد
ز:اره...دوست دارم
لبخندم بیشتر شد
دستم رو گذاشتم زیر چونش و سرش رو بالا اوردم و بالافاصله لبم رو روی لبش گذاشتم

difficult rules[complete]Where stories live. Discover now