"گره ی دستام و از دور زانوهام باز میکنم. پشت دستام و به صورتم میکشم و بلند میشم. میرم سمت اتاق. بغل جسم مچاله ی دم در زانو میزنم. دستای کوچیکم و رو ساعدش میذارم.
_خاله جون... میذارین هون و ببینم؟؟
سرش و بلند میکنه. اونم صورتش خیسه. زورکی بهم لبخند میزنه و انگشتاش و تو موهام فرو میکنه. دستاش میلرزن.
سویون: سویی... دکتر باید اجازه بده عزیزم...
سکسکه میکنم. دلم براش تنگ شده. در اتاق باز میشه. خم میشم و از لای در نگاش میکنم. هنوز خوابه. چرا بیدار نمیشه...؟
عمو هون ته و اون آقاهه از اتاق بیرون میان.حواس همه پرت میشه. یواشکی میرم تو اتاق.بین پنجره و تخت قایم میشم. آروم سرم و بالا میارم و از در نیمه باز بیرون و نگاه میکنم.
خیالم که راحت میشه نگاهم و به اون میدم. دستم و سمت دستش میبرم و میگیرمش. سرده...خیلی سرد...
صداش میکنم. جوابم و نمیده.
_هونی... بیدار شو...بسه دیگه چقد میخوابی... خاله و عمو همش دارن غصه میخورن...بکی ام مریض شده... من تنها موندم... معلمم کلی درس داده هونی...عقب میفتیما... پاشو دیگه...
صورتم خیس میشه. پشت دستم و رو گونم میکشم.
_دلم برات تنگ شده هونی...
هق میزنم. خودم و روی تخت میکشم. صورتم و نزدیکش میبرم. شاید اثر کرد...
لبام و رو لباش میذارم. یخه. فشار میدم. عقب میکشم. بیدار نشد...
اشکم رو صورتش میچکه.
اخم میکنه.
_هوووون!!!"
از صدای جیغ خودم از خواب پریدم. سرم و از روی بازوهام برداشتم. هوا گرگ و میش صبح بود. صورتش توی نور کم اتاق که از پنجره میتابید برق میزد. دستش و گرفتم. سرد بود...خیلی سرد...
_چرا بیدار نمیشی هون...؟
زمزمه کردم. حتی اگه بلندم میپرسیدم باز جوابم و نمیداد. تاریخ داشت تکرار میشد؟!
اما چرا من و سهون باید همیشه تو این موقعیت ثابت میموندیم؟!
سمت صورتش خم شدم. بوسه؟! اشک؟! اینبار دیگه هیچ چیز راجع به من نمیتونست اون و برگردونه.
رد خشک شده ی گوشه ی چشمش رو با انگشتم پاک کردم. اون مدت فقط گریه میکرد.
لبخند تلخی زدم. دستش و گرفتم. حلقمون و تو انگشتش چرخوندم و بهش خیره شدم. اون قفل قطعا دور گردن من بسته شده بود.
تلخندی زدم. روی قفل و انگشتش رو بوسیدم.
از پای تخت بلند شدم و دستش رو آروم و با احتیاط کنار بدنش گذاشتم.
![](https://img.wattpad.com/cover/170400955-288-k44181.jpg)
YOU ARE READING
🀄 MᴀᴅNᴇsS 2| دیوونگیدوم 🀄ᴋʏᴜɴɢsᴏᴏ ʙᴏᴏᴋ 📕🔜
Romance📘 ژانر : درام⚡رمنس⚡ روانشناسی ⚡ انگست 📕کاپل : سهسو⚡ کایهون ⚡ کریسبک ⚡ چانبک ⚡ سولی ⚡ شیوچن من کیونگسوام. اوه کیونگسو. 🔺 همسرقانونیورسمیاوهسهون کسی که تمام عمر عاشقش بودم اما جرات اعتراف بهش رو نداشتم. چون اون به طرز عجیبی غرق پسری بود که به...