MadNesS2🀄️ P4

334 86 9
                                    

تموم شد... همه چیز خیلی ساده تراز اون که باید تموم شد. سرما از ستون فقراتم تا نوک انگشتام رسید. و من 80 روز بعد از ازدواجم، همسرم رو به آغوش معشوق سابقش برگردوندم.

فقط برنگردوندم. تقریبا پرتش کردم...

+ کجان؟؟ نگهشون که نداشتی؟!

مات به سقف خیره شدم. چی میشنیدم...؟

با صدای محوی جواب دادم.

_تو... اتاق کارت...

کاملا روم خم شده بود و از نزدیک به صورتم خیره بود. نفساش به صورتم میخورد و حالم و بدتر میکرد.

+ ببرشون باشه؟! از این خونه ببرشون. اینکارو میکنی؟؟

حواس من به حرکت لب هاش بود. آروم سرتکون دادم.

خودش رو سر جاش پرت کرد و ساعدش رو روی چشماش گذاشت.

+ حس میکنم نباید چیزی که رفته، برگرده... اگه برگرده... خیلی بد میشه...

دستم و روی قلبم گذاشتم. باید آرومش میکردم. چیزی نشده بود. همه چیز خوب بود...هنوز همه چیز خوب بود.

پتو رو روی خودم کشیدم و زیرش مچاله شدم.

ضربان درحال کاهش قلبم، یکبار دیگه، با یک جمله از اون، به اوجش رسید.

+ خودت و مجبور نکن بخاطر چندتا امضای بیخودی، تموم شب رو کنار من، گوشه ی این تخت مچاله شی سو... این خونه اتاق زیاد داره.

صورتم و جمع کردم و پتو رو توی بغلم چنگ زدم.

**

با دیدن پسرک گل فروش گوشه ی چهارراه، آه کشیدم. براش دست تکون دادم تا سمتم بیاد. یه دسته گل رز، که تو انتخاب رنگش دودل بودم، خریدم و بدون گرفتن بقیه ی پولم راه افتادم.

دسته ی رز های سفید رو تو سایه ی صندلی گذاشتم تا زیر نور و گرمای بی جون خورشید اواخر پاییز، پژمرده نشه.

ذره ای از حواسم جمع روبروم بود و بقیه اش طبق معمول، خونه جا مونده بود. پیش سهونم و غافلگیری امروزش.

تو این مدت 10روزه، هرروز به نوعی من و سورپرایز کرده بود.

هرروز بعد از خراب کردن کلی مواد غذایی که اثرش تو سطل آشغال میموند، بالاخره یک وعده غذای خوب درست میکرد. خوب و خب...آشنا.

اتفاقی هوس خرید میکرد و تنها چیزی هم که چشمش رو میگرفت، لباس های تیره رنگ بود و بنظرش خیلی به رنگ پوست من میومد.

در عرض یک روز کار اداری توی خونه، جمع بندی یک ماه شرکت رو انجام داده بود. انگار نه انگار این آدم، دوماه تموم بیهوش بوده و یک بخش خیلی مهم از حافظه اش رو از دست داده. درواقع دقیق تر، یک آدم مهم.

و جالب ترین قسمت ماجرا همین بود. انگار تنها چیزی که ذهنش پس زده بود، اون آدم و اتفاقات حولش بود.

🀄 MᴀᴅNᴇsS 2| دیوونگی‌دوم 🀄ᴋʏᴜɴɢsᴏᴏ ʙᴏᴏᴋ 📕🔜Место, где живут истории. Откройте их для себя