MadNesS2🀄️P 9

737 134 41
                                    

جیبام و گشتم. قوطی قرصام خالی بود.

سوهو: هی کیونگ... خوبی؟

لبخند شل و ولی زدم و سرتکون دادم. روی پاهای لرزونم، بلند شدم و از میز فاصله گرفتم.

_ میرم... هوا بخورم.

و همونطور که خلافش رو انتظار داشتم و مطمئن بودم بهش نمیرسم، سهون، خیلی ریلکس سرجاش نشست و مشغول وررفتن با غذاش شد.

+ زود برگرد سو. خب میگفتی هیونگ. میشناسیش دیگه؟؟

تکخند بی صدایی زدم و بیرون رفتم.

سهون بی رحم بود. همیشه وقتی حواسش نبود، بی رحم ترین موجود دنیا میشد. یک لحظه ی خیلی کوتاه، دلم برای جونگین سوخت. میتونستم تصور کنم چقدر دونسته و ندونسته، جسم و روحش رو آزار داده. اما اون لعنتی، اونقدر دوست داشتنش، قوی و قشنگ بود، که شاید بعد یه لمس ساده و نهایتا، یه بوسه، اثری از اون لحظات دردناک، باقی نمیذاشت.

اون جادوگر بود. حداقل ما دونفر رو طلسم کرده بود. شاید سه نفر. شایدم بیشتر... اما نمیفهمیدم چطور، تموم تقصیرات، گردن خودمون می افتاد. شاید این هم بخشی از طلسمش بود.

روی نیمکت نشستم. روبروی بیدمجنونی که بارها، مچ قلب حسود و بدخواه خودم رو، درحال دید زدن اون و دوست پسر جذابش، گرفته بودم.

نفس عمیقی کشیدم تا جریان هوای تازه، درد مرموز قلبم رو آروم کنه.

با پشتکار زیاد، داشتم از حقیقت فرار میکردم. ذهنم و همه جا سر میدادم تا روی دقایق قبلی، مکث نکنه. هرجور که بهش فکر میکردم، باخته بودم و اون پسرک عسلیش، طبق عادت، من رو زمین زده بود.

مطمئن بودم فراموشش کرده. اما مگه میتونستم جلوش و بگیرم تا از اول، عاشقش نشه؟

انگار مسیر سرنوشت کیم جونگین، صاف توی قلب سهون بود. تک تک سلول هاش، سمت اون متمایل بودن و در نهایت، من با قلب مریضم، تنها، همین گوشه-

+سویی...

لعنت به تموم معادلاتم.

+ حالت خوب نیست؟؟ بازم قلبت؟؟

کنارم نشسته بود و بیشتر احساسات تحریک شده ام رو انگولک میکرد. سرم که توی سینه اش فرو رفت، قفل اشکام شکست. این سینه باید مامن من میموند.

+هی...عزیزم.

سرم و نوازش میکرد. گونه ام رو به سینه اش میمالیدم. شاید اگه همون آدم های ساده و راحت و بی غل و غش قدیم بودیم، یدونه پس سرم میزد و بخاطر کثیف شدن لباسش، کلی حرف بارم میکرد.

+ متاسفم سویی... من دکتر و برای خوب شدن نمیخواستم. یعنی نخواستم به یاد بیارم که تو رو تنها بذارم. باور کن. من و ببین... آخه چرا گریه میکنی...بخدا اونجوری که تو فکر میکنی نیست. فقط میخواستم کمکم کنه با خودم کنار بیام و آرومتر بشم. نمیخوام دیگه اذیتت کنم... سرت داد بزنم یا باهات دعوا کنم. عزیزدلم... گوش میدی بهم؟؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 14, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

🀄 MᴀᴅNᴇsS 2| دیوونگی‌دوم 🀄ᴋʏᴜɴɢsᴏᴏ ʙᴏᴏᴋ 📕🔜Where stories live. Discover now