💦🔥Part 4🔥💦

6.7K 1K 98
                                    

کنار هم روی تخت دراز کشیده بودن و هر سه دقیقه یکبار دست کای سمت شلوار سهون میرفت اما سهون هردفعه با یک بهونه دست کای رو پس میزد و نگاه‌های وحشتناکش رو تحمل میکرد.
تصمیمش رو گرفته بود...اگه اینبارهم سهون پسش میزد،پشت بهش میخوابید و شایدم مجبور میشد خوابیدن باهاش رو فراموش کنه!
دستش رو از زیر ملافه سمت زیپ شلوار سهون برد اما دوباره دست سرد و بزرگ سهون مُچ‌ش رو گرفت و کای ناامید آه کلافه‌ای کشید.
- دوست داری شبا قبل خواب چیکار کنی؟
سهون همونطور که به سقف خیره شده بود گفت و کای بعد از نگاهی به صورت آرومش پوزخندی زد و یکدفعه روش خیمه زد.
+ به تو ربطی نداره...اینکه چه رنگی،چه غذایی،چه اسمایی دوست دارم واقعا به تو مربوط نیست،اینکه چندتا خواهر و برادر دارم هم به تو ربطی نداره چون ما قرار نیست باهم ازدواج کنیم اوه سهون!
کای خیره به چشمای متعجب سهون گفت و وقتی دید قرار نیست جوابی بشنوه،ادامه داد:
+ فقط قرار بود اون دیک لعنتیتو بدی بهم و گورتو گم کنی اما مثل اینکه به جای دیکت فقط دهنت قرار کار کنه!
از سهون فاصله گرفت و پشت بهش خوابید و سهون از خودش پرسید که دقیقا چرا داره به این رابطه‌ی احمقانه ادامه میده!
- اما من که گفتم اول باید آشنا بشیم
سهون به آرومی گفت و کای بدون اینکه برگرده دستش رو از زیر ملحفه بیرون آورد و انگشت فاکش رو به سهون نشون داد.
....
بعد از دو هفته وقتی پاش رو داخل سالن دانشگاه گذاشته بود هیچوقت فکر نمیکرد همه توی چشماش خیره بشن و همزمان باهم جمله‌ی
"چرا انقدر هاتی" رو فریاد بزنن!
نکنه توی فیلم یا سریالی بودن که خودش خبر نداشت؟
این جمله‌ی لعنتی...
فقط میتونست کار یک نفر باشه...
یک هاتِ لعنتی...
انگشتای فاکش رو بالا گرفت و بدون توجه به همشون سمت کلاسش راه افتاد.
تمام طول کلاس،مثل دفعه‌ی قبل دست به سینه به استاد لعنتیش که آبروش رو برده بود،زل زده بود و برای کشتنش نقشه میکشید چون اصلا آدمی نبود که کاری رو بی جواب بزاره!
چه خوب و چه بد حتما جبران میکرد!
دستش رو بالا گرفت و منتظر به جونگکوک خیره شد و به خودش قول داد اگه نزاره بره بیرون دیکش رو دراره و توی صورتش بشاشه!
+ میتونم برم بیرون؟
- البته کیم هات!
جونگکوک با پوزخند گفت و تهیونگ سر جاش ثابت شد.
وات د فاک؟ الان جلوی همه‌ی حرومزاده‌های کلاس بهش گفته بود هات؟!
دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه اما نمیتونست دربرابر این حجم از وقاحت مقاومت کنه!
چنگی به کوله‌ش زد و از کلاس بیرون رفت.
از پله‌ها پایین میرفت که چشمش به ماشین گرون قیمت استاد عوضیش افتاد،چند لحظه مکث کرد و با دیدن گوله‌ی قهوه‌ای رنگی درست سمت چپش روی چمن ها پوزخند شیطانی‌ای زد.
وقت جبران بود!
برگشت و توی محوطه‌ی دانشگاه دنبال شخص مورد نظرش گشت و طبق انتظار داخل رختکن درحال عشقبازی بود!
از یقه‌ی پسر قدبلند گرفت و عقب کشیدش.
+ خیلی دوست دارم دلیلت برای بهم زدن عشقبازیمو بدونم
پسر که همیشه خشن و بی اعصاب بنظر میرسید گفت و تهیونگ به سرعت جواب داد:
- سوییچ ماشین جئون رو میخوام
+ و دلیل احمقانت برای اینکه از من بخوایش چیه؟ چرا باید اینکارو برات بکنم؟
تهیونگ رول ماریجوانایی که از لوهان گرفته بود از جیبش دراورد و کنار صورتش گرفت و تکونش داد،مثل اینکه حق با لوهان بود...ماریجوانا مثل یک سلاح عمل میکرد...همه جا بدرد میخورد!
- بخاطر این

Excuse Me,Why Are You So Hot? [Completed]Where stories live. Discover now