💦🔥Part 6 🔥💦

7K 1K 52
                                    

در رو باز کرد و بدون اینکه توجهی به فرد پشت سرش بکنه کلید رو روی میز انداخت و سمت اتاق راه افتاد،حوصله‌ی حرفای تکراریش رو نداشت و ترجیح میداد به جاش دوش آب سرد بگیره تا فکر اینکه شاید انقدرهاهم جذاب نیست که اوه سهون عوضی بهش نزدیک بشه،از ذهنش بیرون کنه چون بهرحال اهمیتی هم نمیداد که سهون یا هر آدم دیگه‌ای چجوری درباره‌ش فکر میکنن اون فقط میخواست این برچسب باکرگی لعنتی رو از روی خودش بِکَنه که اگر بعدا با کسی وارد رابطه شد بی تجربه و احمق بنظر نیاد!
با بسته شدن در حموم نگاهش رو به تخت بزرگ اتاق داد و پوزخندی زد،میتونست با گلبرگای قرمز یه قلب درست و کای رو سوپرایز کنه!
اما نه...اونا حتی رابطه‌ی خاصی هم نداشتن،این زیادی رمنس نمیشد؟
با فکری که به سرش زد پوزخند شیطانی‌ای روی لباش نقش بست و به سرعت سمت خونه‌ش راه افتاد.
حوله رو دور کمرش بست و از حموم خارج شد و اول نگاهی به ساعت انداخت،هیچوقت نیم ساعت توی حموم نمیموند اما حالا بخاطر سهون لعنتی انقدر ذهنش درگیر شده بود که نفهمیده بود زمان چطور گذشته!
نگاهش رو از ساعت گرفت و به رو به رو داد،برای چند دقیقه‌ی کوتاه شوکه به تخت خیره شد و بعد از اون صدای خنده‌ش توی سکوت خونه پیچید.
تخت با بسته‌های کاندوم رنگارنگی که به شکل قلب درومده بودن پر شده بود و سهون دقیقا وسط اون قلب نشسته و به کای خیره شده بود.
- اوه سهون واقعا آدم باملاحظه‌ای هستی
کای با خنده گفت و سهون لبخندی زد،یعنی کای خوشحال شده بود؟
- یعنی میخوای بگی اندازه‌ی تموم این کاندوما کمرت کار میکنه؟
کای درحالیکه کنار تخت ایستاده بود با خنده گفت و سهون جواب داد:
+ قبل از اومدنت چندتا موز خوردم!
- حتی اگه درخت موزم بخوری نمیتونی تموم اینارو استفاده کنی
کای با پوزخند گفت و سهون اخم کرد.
+ بهت نشون میدم کیم کای
- اصلا چه نیازی به کاندوم هست؟ نترس من حامله نمیشم و مجبور به ازدواج اجباری نمیشیم!
+ این اولین بارته و اینطوری دردش کمتره..نمیدونی چون تاحالا رابطه نداشتی!
سهون با پوزخند گفت و کای فریاد زد:
- فاک یو اوه سهون...نمیدونی نباید از نقاط ضعف دیگران استفاده کنی؟
+ اما این اصلا نقطه‌ی ضعف نیست میتونی تا زمانی که فرد مناسبتو پیدا کنی صبر کنی و مطمئن باش انجامش برای اولین بار با اون لذت بخش تره
سهون متفکرانه گفت و کای شونه‌ای بالا انداخت.
- بهرحال به تو ربطی نداره اگه انقدر معتقد بودی پس چرا هرشب از خونه‌ت صدا میومد؟
+ من...
- دهنتو ببند...این قلب مسخره رو هم جمع کن و کاندومای لعنتیتم ببر
کای با اخم گفت و سهون بلند شد و از داخل قلب بیرون اومد و رو به روی کای ایستاد.
+ مثل اینکه زیادی عجله داری!
خیره به چشمای متعجب کای گفت و بدون اینکه فرصت واکنشی بهش بده لباش رو روی لباش گذاشت.
کای شوکه به سهون که چشماش رو بسته بود خیره شده بود و نمیتونست تکون بخوره،انگار حالا که داشت شروع میشد آمادگیش رو نداشت!
بعد از چند ثانیه با دریافت نکردن واکنشی از طرف کای با مکشی لباشون رو جدا کرد و به چشمای کای خیره شد.
+ ببین، سکس حتی اگه بدون هیچ احساسیم باشه باید دوطرفه انجام بشه اوکی؟ پس اون لبای لعنتیتو تکون بده
سهون با اخم گفت و کای تنها سرش رو تکون داد.
+فقط کافیه غریزه‌ی کوفتیتو دنبال کنی
سهون دوباره با اخم گفت و به محض تموم کردن جمله‌ش دوباره لباش رو به لبای کای رسوند و بوسه‌ی عمیقی رو شروع کرد
کای به سختی میتونست لباش رو تکون بده،این اولین بوسه‌ش نبود اما فکر به ادامه‌ش باعث هیجانش شده بود و نمیتونست درست فکر کنه و از طرفی دستای سهون که بدن خیسش رو لمس میکردن ضربان قلبش رو بالا برده بودن و نمیتونست تمرکز کنه.
با لمس شدن عضو نیمه تحریک شده‌ش همونطور که لباش هنوز اسیر لبای سهون بودن،پلکاش رو بهم فشار داد و طولی نکشید سهون لباشون رو جدا کنه و صدای ناله‌ی آرومش بلند بشه.
بعد از گذشت چند دقیقه حالا سهون همونطور عضو جفتشون رو بهم میمالوند مشغول مکیدن پوست گردن و سینه‌ی کای شده بود و کای تنها میتونست با بیقراری آه بکشه،این تجربه‌ی عجیب انقدرهاهم بد بنظر نمیومد!
سهون سرش رو به بلند کرد و به چشمای نیمه باز کای خیره شده و پرسید:
+ چه طعمی؟
- موز
کای با پوزخند گفت و سهون با لبخند تنها سرش رو تکون داد،دست کای رو گرفت و بعد از پس زدن بسته‌های کاندوم کای رو روی تخت انداخت،لوب کنار میز رو برداشت و انگشتا و عضوش رو چرب کرد.
+ به نفعته که اگه دردت اومد بروزش ندی چون من اصلا مهربون نیستم!
سهون با پوزخند گفت و قبل از اینکه عضوش رو وارد کنه انگشت وسطش رو وارد کرد.
+ بهم گفتی فاک یو اما حالا من دارم بفاکت میدم جالب نیست؟
سهون با خنده رو به کایی که از شدت درد توی خودش جمع شده بود و چشماش رو بسته بود گفت و با جواب کای خنده‌ش شدت گرفت.
- اینهمه کاندوم اینجا هست پس منم میتونم بفاکت بدم فقط صبر کن...فاک یو اوه سهون
سهون انگشت دومش رو هم وارد کرد و بعد از اطمینان از آماده بودنش بدون اینکه اجازه‌ی عکس العملی بهش بده عضوش رو جایگزین کرد.
- یا مسیح...الان میمیرم
کای فریاد زد و سهون به خنده افتاد.
+بهت که گفتم عجله نکنی...ولی نگران نباش  کسی تاحالا بخاطر سکس نمرده نترس
- اما...این...واقعا مزخرفه...ته...تهیونگ راست میگفت فقط درد داره
کای درحالیکه بخاطر درد از گوشه‌ی چشماش اشک میچکید بریده بریده گفت و سهون درحالیکه ضرباتش رو شروع میکرد جواب داد:
+ بهت پیشنهاد میکنم دفعه‌ی بعد تاپ باشی
- دفعه‌ی بعدی وجود نداره...امکان نداره بزارم عشق آلوده به این کار مزخرف بشه
کای فریاد زد و سهون خندید.
+ خدای من...این افکار بابابزرگی از کجا اومده؟
کای جواب نداد و سهون به ضرباتش شدت داد،بهرحال کای قرار نبود جوابش رو بده چون میدونست سهون اعتقادی به عشق نداره اما کای به دنبال عشق واقعی بود...عشقی بدون هوس!
بعد از چند دقیقه‌ی طولانی ضربات سهون آروم شده بودن و کای درحالیکه بلند فریاد میزد ارضا شده بود و سهون هم داخل کاندوم موزیش ارضا شد.
کاندوم رو دراورد و درحالیکه نفس نفس میزد کنار کای دراز کشید.
- ممنونم اوه سهون...تا پیدا کردن عشق واقعی...حداقل عضو گروه باکره‌ها با لیدر احمق سکس تراپش به حساب نمیام!
....
- اون لعنتی بهم گفت اگه نرم خونه‌ش توانایی اینو داره که از دانشگاه اخراجم کنه
تهیونگ با درموندگی گفت و بکهیون پوزخندی زد.
+ خب چرا نمیری؟
تهیونگ میتونست قسم بخوره چشمای بکهیون برق میزنن و این یعنی سکس تراپ احمقش نقشه‌های نچندان خوبی توی سرش داره!
+ مثل یه پسر خوب دوش میگیری،مایع وکس رو مثل عسل به بدنت میمالم و وقتی از شر این موهای لعنتی خلاص شدیم مثل یه الماس میدرخشی!
بکهیون توی صورت تهیونگ خم شد و ادامه داد:
+ بعدم میری و مثل یه دانشجوی سختکوش با استاد جئون درس میخونی و نمره‌های خوبی میگیری و باور کن کاری که میخواد باهات بکنه فقط مثل یه زنگ‌تفریحِ هاته
- میشه مزخرف نگی؟ توی چشمات میتونم ببینم چقدر مشتاقی به فاک برم
بکهیون به خنده افتاد و ازش فاصله گرفت،روی کاناپه نشست و درحالیکه وسایل توی کیفش رو روی میز جلوشون خالی میکرد گفت:
+ البته... تو فقط نسبت به این موضوع جبهه گرفتی ته ته...کافیه چندباری بدون داشتن اون فکرای مزخرفِ تنفر از سکس،امتحانش کنی و میبینی که بدنت خیلیم دوسش داره!
تهیونگ با همون اخم کنارش نشست و بکهیون به اخم کلافه‌ی تهیونگ خیره شد و ادامه داد:
+ تو که نمیخوای مثل من توی 25 سالگی یه باکره‌ی عجیب غریب باشی؟ میخوای؟
بکهیون با لحن مظلومی گفت و تهیونگ فریاد زد:
- لعنت بهت من دیگه باکره نیستم
جوابِ فریادش پس گردنی محکمی بود و بکهیون با آرامشی که با ضربه‌ی محکم دستش تضاد زیادی داشت خیره به چهره‌ی شوکه‌ی تهیونگ گفت :
+ با بزرگترت درست حرف بزن...حالام پاتو بزار روی میز
تهیونگ درحالیکه با اخم گردنش رو ماساژ میداد پاش رو روی میز گذاشت و با حس چسبیدن چیزی روی ساق پاش متعجب به بکهیون که چیزی رو روی پاش میچسبوند خیره شد.
- این دیگه چه کوفتیه؟
+ دارم پاهاتو اپیلاسیون میکنم...میدونستم انجامش نمیدی و وسایلشو خریدم
تهیونگ وحشت زده نیم خیز شد اما قبل از اینکه بتونه واکنشی نشون بده بکهیون با قدرت پد رو کشید و صدای جیغ تهیونگ توی گاراژ پیچید.
- فاک...فاک یو بکهیون
داد میزد و سرش رو روی پشتی کاناپه میکوبید با اینحال بکهیون همچنان با آرامش به کارش ادامه میداد.
+ واقعا انقدرام درد نداره چرا وحشی بازی درمیاری؟
تهیونگ با حالت گریه جواب داد:
- چرا داری اینکارو باهام میکنی؟
لوهان متعجب نزدیکشون شد و با لحن همیشه بیحالش پرسید:
_ دقیقا دارین چه غلطی میکنین؟
+ لوهان خوب شد اومدی بیاد دستاشو بگیر نمیزاره درست کارمو بکنم
تهیونگ چشماش رو محکم روی هم فشار داد و فریاد زد:
- نه لوهان...رفیق ماری‌جوانات کیه؟ منم من...به حرفش گوش نکن
لوهان بیحال رو به روشون روی کاناپه ولو شد و جواب داد:
_ واقعا فکر میکنی به دوتا احمق که معلوم نیست دارن چیکار میکنن ملحق میشم؟
متفکر به بکهیون خیره شد و گفت:
_ واقعا داری چه غلطی میکنی؟
بکهیون همونطور که پد رو میکَند جواب داد:
+ قراره بره خونه‌ی استاد عزیزش که درس بخونن منم دارم سعی میکنم کاملا نرم و خوردنی بشه!
صدای خنده‌ی بلند لوهان بلند شد و طولی نکشید تا با لبخند شیطانی سمتشون بره.
_ با اینکه حال بهم زنه ولی کمکت میکنم...نمیتونم برای به فاک رفتن این عوضی کمک نکنم!
کنارشون جا گرفت و بی توجه به فریاد تهیونگ گفت:
_ من نگهش میدارم تو شلوارشو دربیار اون باسن خوشگلش هم باید اپیلاسیون کنی تا خوب براق بشه
تهیونگ درحالیکه به سختی تقلا میکرد فریاد زد:
- من نمیرم لعنتیا...پامو توی خونه‌ی اون منحرف نمیزارم...نه...نه به شورتم دست نزن...شوخی میکنین دیگه؟ به دیکم چیکار داری عوضی؟
......
برای بار هزارم باسنش رو خاروند و زنگ در رو زد،بعد از اینکه لوهان و بکهیون به زور تمام پایین تنه‌ش رو اپیلاسیون کرده بودن خارش ولش نمیکرد،نکنه اون احمقا اشتباه انجامش داده بودن؟
اصلا به چه دلیل کوفتی یه پسر باید باسنش رو اپیلاسیون میکرد؟
صبر کن...اصلا چرا اومده بود اینجا؟
قبل از اینکه بتونه فرار کنه در باز شد و تهیونگ به چهره‌ی آروم استادش خیره شد.
- فکر نمیکردم بیای!
جونگکوک به آرومی گفت و تهیونگ بدون اینکه به خودش زحمت بده کلاه هودیش رو عقب بده با لحن بی حس همیشگی گفت:
+ خودمم فکر نمیکردم اما که چی؟ حالا اینجام و یه کارگر...نه نه...یه استاد هورنی جلومه
ابروهای جونگکوک توی هم رفتن اما فقط سرش رو تکون داد.
از جلوی در کنار رفت و تهیونگ درحالیکه آپارتمان شیکش رو دید میزد داخل شد،انقدراهم بزرگ نبود با اینحال با سلیقه چیده شده بود و میشد حدس زد استادش وضعیت مالی خوبی داره،برای چندثانیه،فقط چند ثانیه تحسینش کرد،این پسر زیاد از خودش بزرگتر نبود با اینحال تونسته بود همچین شغل و زندگی خوبی داشته باشه.
- بشین
با صدای کوک و لحن آرومش همونطور که اطراف رو زیرنظر داشت روی کاناپه‌ی سفید نشست و چند دقیقه بعد کوک با ماگ‌های بزرگ و شبیه هم سمتش اومد،انتظار مشروب داشت و نمیفهمید چرا استاد لعنتیش فقط چیزی که میخواست انجام نمیداد!
+ خواستی بیام تا باهم نسکافه بخوریم؟
کوک نگاهی بهش انداخت و با لحن قاطعی جواب داد:
- گفتم که باید درس بخونی...سرکلاس که یا نمیای یا اگرم بیای چرت میزنی فکر نکن اگه رابطه‌ای داشته باشیم بهت نمره میدم!
+ ببینم...تو همه‌ی دانشجوهاتو به بهونه‌ی درس میکشی خونه‌ت؟ حتما توی اینم یه چیزی ریختی بیهوشم کنی
با حرفش کوک پوزخندی زد و جواب داد:
- خب میتونی نخوریش و فکر میکنم به دارو نیاز ندارم ...تو همین الان با این فکر که قراره باهات سکس داشته باشم تا اینجا اومدی
تهیونگ با اخم همیشگی نگاهش میکرد و سکوت بینشون داشت طولانی میشد،از دانشجوی بی اعصابش انتظار داشت داد و بیداد کنه،فحش بده یا بره ولی انگار خوب این پسر رو نشناخته بود!
- خب؟میتونیم درسو شروع کنیم؟
تهیونگ که هنوز شوکه بود به تکون دادن سرش اکتفا کرد
.....
ساعت دوازده شب بود و حالا که داشت از خونه‌ی استادش خارج میشد همچنان شوکه بود.
- امیدوارم دیگه سرکلاسم چرت نزنی چون دیگه بهت خصوصی درس نمیدم!
حالا بیرون از خونه‌ش بود و با دیدن نگاه منتظر جونگکوک به آرومی گفت:
+ ممنون...شب بخیر
کوک به آرومی سرش رو تکون داد و تهیونگ وارد آسانسور شد،تا وقتی از ساختون خارج شد شوکه بود و وقتی زیر بارون قرار گرفت بی توجه به رهگذرهایی که با چترهاشون اینطرف و اونطرف میرفتن ناگهانی داد زد:
+ وات د فاک؟ فقط درس خوندیم؟ یا مسیح این دیگه چه کوفتی بود؟!
به سرعت گوشیش رو درآورد و چند لحظه‌ی بعد صدای سرخوش بکهیون توی گوشش پیچید.
- واااااو کیم تهیونگ...حالا دیگه از سکس خوشت میاد درسته؟ میدونستم من یه سکس تراپ فوق‌العاده‌م!
تهیونگ بی توجه به جمله و لحن هیجان زده‌ش داد زد:
+ ما فقط درس خوندیم...باورت میشه؟ واقعا...فقط...درس خوندیم
و طولی نکشید صدای خنده‌ی بلند بکهیون باعث بشه بخواد گوشیش رو توی دیوار بکوبه و موهاش رو از حرص دونه دونه بکنه!
....
- دنیل؟
با صدای سونگوو با لبخد نگاهش کرد.
+ اوه سونگ چیزی شده؟
سونگوو کنارش نشست و گفت:
- باید چیزی شده باشه؟
قبل از اینکه دنیل جواب بده سونگوو با هیجان به گوشواره‌ی دنیل اشاره کرد و گفت:
+ منم میخوام گوشامو پریسینگ کنم
دنیل چند ثانیه‌ی اول با تعجب نگاهش کرد و بعد جواب داد:
- خب باید بری کمدن تاون(Camden Town)
اونجا میتونی بهترینا رو براش پیدا کنی
سونگوو با کمی خجالت گفت:
+ راستش من خوب شهر رو نمیشناسم و زبانمم خوب نیست
دنیل به سرعت بلند شد و دستش رو سمتش گرفت:
- خب زودتر بهم میگفتی...باهم میریم و بعدشم شهر رو نشونت میدم
...
بعد از پریسینگ گوش سونگوو به سختی تونسته بود قانعش کنه بیخیال تتو بشه و بعد از دیدن محله‌ی شلوغ چینی‌ها روی یکی از نیمکت‌های پارک هاید نشسته بودن و به بستنی‌هاشون لیس میزدن
+ واقعا درد نداشت دنیل...نمیفهمم چرا انقدر طولش دادم تا انجامش بدم!
دنیل سرش رو  تکون داد و پرسید:
- جایی هست که بخوای ببینی؟
سونگوو با لبخند کیوت و لهجه‌ی احمقانه‌ی انگلیسیش جواب داد:
+ London Eye
....
هوا تاریک شده بود و حالا سونگوو هیجان زده به چرخ و فلک غول‌آسای جلوش نگاه میکرد که با چراغ‌های رنگیش زیادی دیدنی بود.
+ میشه سوارش بشیم؟
با همون هیجان گفت و به مچ دنیل چنگ زد،بی توجه به دنیل که به دستاشون خیره بود سمت چرخ و فلک کشیدش و نمیدونست منظره‌ی دستاشون برای دنیل خیره کننده‌تر از هر چیزیِ!
.......
نتیجه‌ی آزمایشات رو گرفته بود اما اصلا خوشحال نبود!
میدونست چانیول مشکل جسمی نداره و اینا همه بخاطر مشکلاتِ روحی هست که ممکنه پورن استارا بخاطر تعداد زیاد روابطشون دچارش بشن اما فعلا نمیخواست چیزی بهش بگه،میدونست امکان نداره توی زندگیش دوباره همچین مراجعی داشته باشه پس فعلا نباید تجربه‌ی بودن باهاش رو از دست میداد!
این افکار کم کم گسترش پیدا میکردن و تبدیل به افکار کثیفی میشدن که بکهیون رو به ادامه دادن رابطه‌ی پزشک و بیماریش مجبور میکردن،فکر به پارک چانیول،پورن استاری که همیشه موقع دیدن پورناش تحریک میشد تمام بدنش رو میلرزوند،اون لعنتی تنها کسی بود که از پشت صفحه‌ی گوشی میتونست تحریکش کنه پس بکهیون نمیتونست این فرصت رو از دست بده!
باید بهش پول میداد؟ یا شایدم برای بودن باهاش مجبور میشد عضو کمپانیش بشه!
این سوالات چند روزی میشد که ذهنش رو درگیر کرده بودن،خودش قبول داشت افکارش احمقانه و مسخره‌ن اما اگه میتونست اولین سکس زندگیش رو با پارک چانیول تجربه کنه بقیه‌ی زندگیش با افتخار سرش رو بالا میگرفت و به احمقای هورنی دورش میفهموند لیدر گروه توانایی اغوای پارک چانیول رو داشته...فاک...درسته...باید چانیول رو اغوا میکرد...اما چطوری؟
به انتخاب بکهیون برای شنیدن نتایج آزمایشاتش درحالیکه با ماسک و کلاه مشکی صورتش رو پوشونده بود وارد شهربازی شد.
- کجایی؟ چی؟ چرخ و فلک؟
چانیول سرش رو بالا گرفت و به چرخ و فلک غول پیکر خیره شد.
- فاک...میگم فاک یو
خطاب به بکهیونی که پشت خط میخندید گفت و با عصبانیت تماس رو قطع کرد،واقعا آدمی توی دنیا پیدا میشد که توی آسمون جواب آزمایشاتش رو بگیره؟
...
نیم ساعت بعد درحالیکه رو به روی بکهیون توی اتاقک چرخ و فلک،بین زمین و آسمون،نشسته بود،توی چشمای لعنتیش خیره بود و میلرزید.
- چی؟ دوباره بگو؟
با گیجی،طوری که انگار نشنیده باشه گفت و بکهیون فریاد زد:
+ گفتم نتایج نامشخصن...باید چندتا آزمایش دیگه‌م بدی
- چی؟ چی داری میگی؟
+ گفتم...
- خفه شو...لعنتی دهنتو ببند...اینو اون پایینم میتونستی بگی...اگه خبر مرگمو میدادی ارزششو داشت اما حالا...
با تکون خوردن چرخ فلک حرفش نصفه موند و بدون اینکه خودش متوجه بشه چنگی به دست بکهیون زد و دستش رو توی دستش گرفت و چشماش رو بست.
- یا مسیح...منو ببخش که بهت بی توجه بودم
با دست آزادش صلیبی روی بدنش کشید.
- به نام پدر،پسر و روح القدوس...مسیح کمکم کن
چانیول با ترس و پشت هم میگفت و بکهیون تنها میتونست بخنده،کی فکرشو میکرد پارک چانیول معروف و همیشه کول از ارتفاع بترسه و اینطور واکنش نشون بده؟
با شنیدن صدای خنده‌ی بکهیون درحالیکه دستش رو محکمتر فشار داد که باعث شد صدای ناله‌ی از روی دردش بلند بشه.
- آره همینه...ناله کن...برای وقتی هم که برسیم اون پایین هم ذخیره‌شون کن چون قراره بدجور توسط این دیک فرسوده بفاک بری لعنتی
بکهیون نگاهی به چانیول انداخت و نگاهش رو تا دستاشون ادامه داد...لعنت...چطور میتونست انقدر جذاب باشه؟
حتی نمیدونست بکهیون عاشق اینه که تهدیدش رو عملی کنه!
با ایستادن چرخ و فلک بکهیون دستای چانیول رو گرفت و قبل از خروجشون ماسک مشکی رنگ چانیول رو بالا کشید.
چانیول تلو تلو میخورد و حالت تهوع شدیدش مانع این میشد که بفهمه اطرافش چی میگذره،حتی بکهیون که دستش رو گرفته بود نمیتونست کمکی به درست راه رفتنش بکنه.
با برخورد به کسی کمی به عقب پرت شد و قبل از اینکه بتونه درست روی پاهای لرزونش بایسته با هولی که مرد بهش داد روی زمین افتاد.
تنها چیزی که میدید صورت مرد با پس زمینه‌ی صدای بکهیون بود که سر مرد فریاد میکشید اما طولی نکشید که توسط مرد به بالا کشیده شده و دوباره سرپا ایستاد.
_ متاسفم مرد من نمیدونستم حالت خوب نیست
مرد میانسالِ سیاه پوست با لبخند گفت و چانیول درحالیکه به سختی جلوی خودش رو میگرفت تا بالا نیاره تنها سرش رو تکون داد.
_ با اینکه ماسک داری ولی خیلی آشنایی
مرد نگاهی به سرتاپای چانیول انداخت و قبل از اینکه بکهیون بتونه دستش رو پس بزنه،ماسک چانیول رو پایین کشید و چند ثانیه‌ی بعد بود که صدای خنده‌هاش بلند شدن.
_ مرد...باورم نمیشه دارم از نزدیک میبینمت
مرد با هیجان گفت و دستی به شونه‌ی چانیول کشید.
_ راستش فکر نمیکردم آسیایی‌ها انقدر دیک بزرگی داشته باشن چون میدونی که توی رده بندی جهانی رتبه‌های آخرو دارن
مرد با خنده گفت و بکهیون اخم کرد،واقعا اینطور نبود،گذشته از خودش،لوهان،تهیونگ و کای،دنیل واقعا کینگ سایز بود و داشتن رتبه‌های آخر حقش نبود!
- خب من کاملا آسیایی نیستم...مادرم آمریکاییِ و احتمالا دیکمو از پدربزرگم به ارث بردم
چانیول به سختی و با خنده گفت و مرد با هیجان تائید کرد.
_ یه عکس بگیریم؟
مرد گفت و چانیول با بیحالی سرش رو تکون داد.
_ ازمون عکس بگیر
مرد گوشیش رو به بکهیون داد و بکهیون به سرعت چند عکس ازشون گرفت و اهمیتی به تار بودنشون نداد.
مرد بعد از تشکری از چانیولدور شد و بکهیون بلافاصله رو به روش قرار گرفت.
+ این ماسک لعنتیو...
قبل از اینکه بتونه کاملا ماسک رو بالا بکشه چانیول دهنش رو باز کرد و فرصت عقب کشیدن به بکهیون نداد...روش بالا آورد!
...
+ لعنت بهت...خدایا...حالم داره بهم میخوره...میتونستی دهن کوفتیتو ببندی تا محتویات حال بهم زن دهنت برن پایین و از باسنت دفع شن احمق
بکهیون همونطور که غر غر میکرد وارد خونه‌ی چانیول شد و یکراست سمت اتاق خوابش رفت و اهمیتی به اینکه بی اجازه واردش شده نداد،سمت کمد بزرگ لباساش رفت و اهمیتی به حجم عظیم لباساش نداد،یه شلوار و تیشرت دراورد و روی تخت انداخت و خودش مشغول دراوردن لباساش شد.
چانیول توی چارچوب ایستاده بود و به لخت شدن سکس تراپش نگاه میکرد و صادقانه بدن کوچیک و سکسیش جذاب بود!
خط کمر تا باسنش،باسن کوچیک و گردش،پوست صافش و همه همه تحریک آمیز بنظر میرسیدن و لعنت...داشت تحریک میشد؟

Excuse Me,Why Are You So Hot? [Completed]Where stories live. Discover now