💦🔥Part 10🔥💦

7.3K 1.1K 129
                                    


چند ماه از رابطه‌شون میگذشت اما جونگکوک هر روز بیشتر پشیمون میشد،تهیونگ بطرز عجیبی هر روز آرومتر میشد،دیگه خبری از فحشای رکیک و نگاه‌های تیزش نبود...تنها کاری که میکرد مثل یک ربات "بله ددی" گفتن بود و صادقانه کوک دیگه نمیتونست تحملش کنه چون رابطه‌شون به سطح مسخره‌ای از یکنواختی رسیده بود!
توی دانشگاه همدیگه رو میدیدن،به خونه‌ش میومدن و سکس میکردن...فقط همین!
بعد از اون شب توی بار امید داشت که بتونن تغییر کنن اما هیچ چیز تغییر نکرد و بعد از اون مستیِ طولانی شب‌های کسل کننده سراغشون اومدن!
در اینکه تهیونگ رو میخواست شکی نداشت اما با این روال فکر نمیکرد نه خودش و نه اون بتونن دووم بیارن...باید یکاری میکرد!
چند روزی میشد که با خودش فکر میکرد شاید بهتر باشه از یک نفر مشاوره بگیره و تنها اسمی که توی ذهنش میومد "بیون بکهیون" بود چون هم سکس تراپ بود و هم کسی بود که بنظر میرسید به خوبی تهیونگ رو میشناسه...این رو از ملاقات‌های نچندان طولانیشون فهمیده بود!
به محض خروج از کلاس تلفنش رو برداشت و شماره‌ای که روی کارت نوشته شده بود،گرفت.
چند بوق و به سرعت صدای بکهیون توی گوشاش پیچید.
- سلام
+ هی بکهیون
- اوه...جونگکوک...چی باعث شده با من تماس بگیری؟
+ باید حرف بزنیم...درباره‌ی سکس و تهیونگ
- البته...یکساعت دیگه گاراژ خالیه میتونی بیای؟
+ باشه
قطع کرد و همونطور که سمت خروجی دانشگاه میرفت به تهیونگ پیام داد:
"امشب بیا خونه‌م...باید صحبت کنیم"
...
- خب...میتونی شروع کنی
بکهیون همونطور که رو به روی جونگکوک نشسته بود گفت و جونگکوک همونطور که سعی میکرد وسایلِ روی میز رو نادیده بگیره شروع کرد:
+ حس میکنم از رابطمون راضی نیستیم...چه من و چه اون...خب میدونی...
- اینکه حتی ته تحریکم نمیشه گاهی؟
بکهیون همونطور که از روی میز ویبراتور رو برمیداشت با خونسردی پرسید و جونگکوک با تعجب بهش خیره شد.
+ تو...تو از کجا میدونی؟
- من اون عوضیو بزرگ کردم...اون با سکس رابطه‌ی خوبی نداره...فقط میخواست از گروه باکره‌های احمق خارج بشه و قسم میخورم چون حسودیش میشد که من لیدرم اینکارو کرد...بهرحال...همین که میذاره همچنان باهاش بخوابی یعنی داره با این موضوع کنار میاد
بکهیون خیره به ویبراتوری که تازه روشن کرده بود توضیح داد و جونگکوک به سرعت ویبراتور رو از دستش کشید و خاموشش کرد.
+ حواسمو پرت میکنه
- چیه؟ نکنه تورو یادت بیبی‌ت میندازه؟ بیبی احمقت مگه بلده از اینا استفاده کنه؟ اوه...گفتم بیبی؟
بکهیون یکدفعه و با تعجب پرسید و جونگکوک فقط تونست سرش رو تکون بده.
- اون اصلا بیبی نیست کوک...اون یه پسر عادی لعنتیِ جامعه ستیزه که بخاطر موندن توی دانشگاهی که قبولیش اصلا راحت نیست مجبور شد تبدیل به بیبی بویی بشه که تو دوست داشتی اما خب اون حرومزاده اصلا توی نقش بازی کردن خوب نیست...میبینم که فهمیدی...اون از بیبی بودن متنفره کوک!
با مرور ماه‌های گذشته میفهمید که حرف بکهیون درسته،تهیونگ از یه پسر لجباز و بددهن به پسری تبدیل شده بود که صادقانه اصلا شبیه یه بیبی بوی بنظر نمیرسید!
جونگکوک خود واقعی تهیونگ رو گرفته و به جاش عروسکی که دوست داشت جایگزین کرده بود و لعنت...چقدر میتونسته براش سخت بوده باشه؟
- نمیدونم دوستش داری یا نه...گاهی احساسات آدما با رفتاراشون متناقضه و خب طبق تعریفایی که ازت شنیدم فکر میکنم داری متناقض رفتار میکنی...تو میتونی ددی نباشی و تهیونگ نمیتونه یه بیبی بوی برات باشه،میتونین باهم حلش کنین
اون سخت بنظر میرسه اما اگه رهاش کنی مطمئن باش بازم به سمتت میاد!
...
ساعت هشت بود که رمز در زده و تهیونگ وارد خونه شد،جونگکوک حتی توان به استقبالش رفتن روهم نداشت،همیشه وقتی از چیزی عصبی و ناراحت میشد تمام بدنش بی حس میشد و حتی نمیتونست تکون بخوره و امشبم از اون اوقات بود!
+ ددی
با پیچیدن صدای تهیونگ همونطور که خودش رو بالا میکشید و به تاج تخت تکیه میداد بهش نگاه کرد و طولی نکشید تا تهیونگ روی پاهاش قرار بگیره و باسن خوش فرمش از روی شلوار روی عضوش به حرکت دربیاد.
- بلند شو تهیونگ!
جونگکوک همونطور که با اخم زیپ شلوارش رو که تهیونگ به همین سرعت باز کرده بود،میبست گفت اما تهیونگ هنوز باسنش رو روی عضو کوک حرکت میداد،لباش رو با حالت اغواگرانه‌ای گاز گرفت و زمزمه کرد:
+ چرا ددی؟
- میشه دیگه ددی صدام نکنی؟
+ چرا ددی؟
- دوستت...بکهیون همه چیو بهم گفت...انقدر فیک نباش...من همون تهیونگ لعنتی قبلیو میخوام... دهنتو باز کن و بهم فحش بده اوکی؟
کوک با عصبانیت گفت و خواست تهیونگ رو کنار بزنه اما تهیونگ همچنان حرکات باسنش رو ادامه میداد،یقه‌ی کوک رو گرفت و همونطور که با جدیت به چشماش خیره شده بود گفت:
+ من یه بیبی بوی کوفتی نبودم و نیستم اما دلیل نمیشه نخوام همین الان از دیک استاد جئون سواری بگیرم!
خیلی وقت میشد که به این موضوع فکر میکرد،جونگکوک کسی بود که همیشه بهش نمره‌ی کامل میداد حتی اگه چیزی نمینوشت،بخاطرش حس بدی که نسبت به سکس داشت درحال خوب شدن بود و طوری بهش نگاه میکرد که تاحالا کسی نگاهش نکرده بود...جوری که باعث میشد بلرزه و دلپیچه‌ی عجیبی غلغلکش بده...پس چرا باید پسش میزد؟
لباش رو روی لبای جونگکوک گذاشت و طولی نکشید تا صدای بوسه‌ی عمیقشون توی سکوت اتاق بپیچه...اهمیتی نمیداد اگه فردا همدیگه رو نمیخواستن اما امشب باید به یاد موندنی میشد!
با جمله‌ی "ببخشید،چرا انقدر هاتی؟" رابطه‌شون شروع شده بود و حالا به اینجا رسیده بودن،تهیونگ هیچوقت فکر نمیکرد دوباره اون کارگر رو ببینه اما حالا خودش برای داشتنش پیش قدم میشد!
....
پنج روز،دقیقا پنج روز لعنتی بود که سهون همه جا دنبالش بود و حتی وقتی لوهان بهش فحش میداد بازهم با لبخند به کارش ادامه میداد،میخواست بهش ثابت کنه به تخمش نیست که تمام مدت توی بار،مرکز خرید،پیش دوستاش و گاراژ...اوه سهون دنبالش باشه و نتیجه‌ش این بود که سهون سه روزی میشد که با آرامش دنبال لوهان میوفتاد و عکس العملی ازش نمیدید طوری که حس میکرد شاید تبدیل به یه روح شده!
دستش رو زیر چونه‌ش زده بود و لوهان بی اهمیت بهش درحالیکه رولش بین لباش بود مشغول تتو زدن روی بازوی یکی از دوستاش بود،کارش طول کشیده و همین باعث شده بود توی،کشیدن زیاده روی کنه.
بعد از چهار ساعت بالاخره طرحش کامل شد و عصبی غر زد:
- لعنت بهت کوین چرا بازوت باید انقدر بزرگ باشه
کوین از روی صندلیش بلند شد و لوهان برای نگاه کردن به صورتش سرش رو بلند کرد،کوین همکلاسی و کاپیتان تیم بسکتبال دبیرستانش بود،کسی که با قد بلند و هیکل ورزیده‌ش همیشه با مخالفت لوهان برای رابطه مواجه میشد،از دبیرستان دوستای خوبی بودن،تنها کسی بود که به جز اکیپ خودشون از مشکل لوهان با خبر بود،کوین بارها پیشنهاد داده بود تا یک شب رو باهم بگذرونن و لوهان بتونه ترسش رو کنار بزاره اما هیکل بزرگ پسر سیاه پوست همیشه مانعش میشد!
این حقیقت داشت که لوهان با وجود اخلاقش مخفیانه از پسرهای درشت تر از خودش وحشت داشت و ظاهر و بداخلاقیاش به خوبی این ترس رو مخفی میکردن!
+ خفه شو لوهان این تقصیر من نیست که تویه عوضی بهترین تتو آرتیست این اطرافی
لوهان با خنده‌ای که نشون میداد حسابی هایِ تایید کرد و خیلی طول نکشید که با تنها شدنشون به سهون خیره بشه و بالاخره بپرسه:
- چرا مثل توله سگا همش دنبالمی و بهم خیره میشی؟
+ خودت گفتی هر وقت های نبودی بهت پیشنهاد بدم!
-ذخب؟
+ خب منم منتظر بودم که بیینم کی های نیستی و بهت پیشنهاد بدم
بلافاصله صدای خنده‌های لوهان بلند شد و بین خنده‌هاش پرسید:
- و موفقم شدی اوه سهون؟
+ البته که نه...فکر کنم تو توی شکم مادرتم های بودی و دارم به این فکر میکنم تمام فروشنده‌های مواد لندنو بکشم تا شاید یه روز های نباشی
سهون کلافه گفت و لوهان دوباره به خنده افتاد:
- توی حرومزاده واقعا بامزه‌ای اما باید بهت بگم که من خودم گلامو پرورش میدم
+ واقعا؟ واقعا خودت اینکارو میکنی؟
لوهان بینیش رو بالا کشید و سرش رو خاروند.
- بیا بزار بهت یاد بدم چطور رول بپیچی
سهون به سرعت نزدیک شد و لوهان با هر کلمه‌ای که میگفت بی دلیل قهقهه میزد و سهون مطمئن بود تنها کاری که انجام نمیده آموزش رول کردن ماری‌جواناست!
با خنده به صدای قهقهه ‌های لوهان گوش میداد و خیلی طول نکشید که خودش هم به خنده بیوفته.
صدای خنده‌های این پسر سرکش زیادی کیوت بودن و سهون حاضر بود قسم بخوره لوهان زمانی یه پسر بچه‌ی کیوت و لوس بوده
و لوهان بی اهمیت به فاصله کم بدناشون به سهون توضیح میداد،اولین باری بود که به غریبه‌ای که بهش پیشنهاد سکس میداد انقدر نزدیک میشد و شاید بد نبود کمی،فقط کمی به پیشنهاد این پسر فکر کنه،سهون کسی بود که به کای کمک کرده بود و اگه به کای آسیب نزده بود،ممکن بود لوهان رو اذیت کنه؟
تا کی میخواست با این ترس زندگی کنه،ترسی که به خاطر اون حرومزاده‌ها از 8 سالگی همراهش بود و با اینکه لوهان هرگز بروزش نمیداد،تمام این سالها عذاب کشیده بود
....
عصبی طول اتاقش رو طی میکرد و دوباره برمیگشت،نمیدونست چند دقیقه‌ میشد که اینکار رو تکرار و تنها چیزی که بهش فکر میکرد سکس تراپ لعنتیش بود،بعد از بوسه‌ی بی اجازه‌ای که به لبای شیرین زده بود بیون بکهیون ناپدید شده بود و به نظر میرسید همچنان قصد داره ازش دوری کنه،از خودش عصبانی بود که حس بدی بهش داده و احتمالا اون ریزه میزه‌ی پرحرف ازش ترسیده بود که اینطور برای دو هفته ازش مخفی شده بود!
- پارک چانیول تو یه بی مصرف هورنی هستی
سیلی محکمی به خودش زد که صداش توی اتاقش اکو شد و خیلی طول نکشید با دردی که حس کرده بود دستش رو روی گونه‌ش بزاره و خم بشه.
- شت...چرا انقدر درد داشت
صدای زنگ تلفنش توی اتاق پیچید و چانیول شوکه به گوشیش که روی تختش بود خیره شد،مدتی میشد که از شرکت مرخصی گرفته بود و هیچکس به جز بیون بکهیون بهش زنگ نمیزد!
به سرعت سمت تخت دوئید و با دیدن اسم تماس گیرنده با لبخندی که رضایتمندی جواب داد:
+ سلام
صدای بکهیون توی گوشش پیچید و چانیول سعی کرد عادی جواب بده.
- سلام تراپیست عزیزم
+ جلساتت عقب افتادن امروز بیا جای همیشگی
- ولی تو که ترجیح میدادی جلسات مشاورم توی خونه‌م باشن
به سرعت گفت اما بلافاصله از حرفش پشیمون شد،البته که وقتی آخرین بار مثل یه گرگ خودش رو روی بکهیون انداخته و بوسیده بودش دوباره بهش اعتماد نمیکرد تا به خونه‌ش بیاد!
با بی جواب موندن جمله‌ش بلافاصله پیش قدم شد و گفت:
- عالیه...یه کافه جدید پیدا کردم میتونیم امتحانش کنیم
+ پس منتظرتم
بکهیون عادی گفت و قطع کرد.
نفس عمیقی کشید و دستش رو مشت کرد.
- عالیه...چانیول میتونی معذرت خواهی کنی اونم بیخیالش میشه
..
اعتماد به نفسش فقط تا وقتی بود که بکهیون سوار ماشینش شد و درست انگار اتفاقی نیوفتاده باشه رفتار کرد.
+ چرا بهم زل زدی...چیزی رو صورتمه؟
بکهیون متعجب گفت و چانیول به سرعت نگاهش رو به رو به روش داد.
+ هی پارک...حالت خیلی بهتره و این یعنی من با داشتن یه ماشین مثل مال خودت فاصله‌ی زیادی ندارم!
چانیول به چهره‌ی خوشحال بکهیون پوزخندی زد و گفت:
- اینکه از هر 10 بار مالیدن دیکم 5 بارشو میتونم خودارضایی کنم پیشرفت محسوب میشه؟
+ اینکه میتونی خودارضایی کنی خودش یه پیشرفت بزرگه پارکِ عزیزم
سمت چانیول خم شد و با لبخند شیطونی دستش رو جلوی چانیول تکون داد.
+ یادت رفته مجبور شدم انقد برات بمالش تا چندتا اسپرم مرده ازت بدست بیارم؟
- نمیفهمم چرا هربار که توی این ماشین لعنتی میشینی کاری میکنی تا دلم بخواد سرمو بکوبم به فرمونش تا مغزم بپاچه روی شیشه‌ی کوفتی جلوم و فراموش کنم توی دستای یه روانی گیر افتادم!
چانیول با حرص و پشت سر هم گفت و جوابش لبخند بزرگی روی صورت بکهیون شد.
+ منم میتونم از مغزت فیلمبرداری کنم و به دنیا نشون بدم مغز پارک چانیول شبیه بیضه‌هاشه و تئوری من درست بوده
چانیول با خنده‌ی حرصی‌ای بهش خیره شد و بکهیون حاضر بود قسم بخوره چانیول داره صحنه‌ی خفه کردنش رو تجسم میکنه!
با غرور انگشت اشاره‌ش رو جلوی چانیول گرفت و هشدار داد:
+ فراموش نکن تو بهم نیاز داری و من میتونم به خاطر تصورات ترسناکت برای خفه کردنم بهت مشاوره ندم
بلافاصله خنده‌ی چانیول از بین رفت و بکهیون ناگهانی پرسید:
+ راستی دلیلت برای این لباسای احمقانه چیه؟ شلوارک گشاد باب اسفنجی؟ این تیشرت گل گلی چه کوفتیه مگه اومدی هاوایی؟
چانیول بی اهمیت به غرغرای بکهیون عینک آفتابیش رو زد و بعد نوبت کلاه لبه دارش بود که روی سرش قرار بگیره.
- دارم با بیون بکهیون میرم بیرون و ممکنه مثل دفعه‌ی قبل درحالیکه دارم به یه طرفدار امضا میدم بالا بیارم و تضمینی نیست که اینبارم کسی ازم فیلم نگیره
+ تو گند زدی به لباسای من و حالا من مقصرم؟
چانیول ماشین رو روشن کرد و جواب داد:
- به خاطر مسیح خفه شو بکهیون بزار زنده برسیم
بکهیون برای چند دقیقه ساکت بود و این سکدت تا دیدن فروشگاه آشنایی بیشتر ادامه نداشت!
+ نگه دار
چانیول که به داد زدنای بکهیون عادت داشت ماشین رو پارک کرد و متعجب به فروشگاه خیره شد.
- اینجا چیکار داری؟
بکهیون درحالیکه کمربندش رو باز میکرد گفت:
+ آدما توی فروشگاه وسایل جنسی چیکار میکنن آقای پارک؟
چانیول شوکه همراهش پیاده شد و دنبالش راه افتاد.
- چی میخوای بخری؟ چرا؟
+ یه مراجع جدید دارم برای اون باید چندتا چیز بخرم
چانیول که هنوزم متوجه نمیشد مراجع بکهیون چه ربطی به این فروشگاه داره همراهش وارد شد.
بکهیون کنجکاو بین قفسه‌ها حرکت میکرد و چانیول تمام تمرکزش رو روی شناسایی نشدن گذاشته بود.
+ با این لباسای مسخره هیچکس تصورشم نمیکنه تو کسی باشی که بیشتر محصولات این فروشگاهو تبلیغ کرده
بکهیون درحالیکه به دیلدوها نگاه میکرد گفت و چانیول متعجب پرسید:
- اینا به چه دردت میخورن؟
+ مراجعم مشکل لوهانو داره باید براش چندتا دیلدوی خوب انتخاب کنم
چانیول شوکه به دیلدوها زل زد و پرسید:
- و اونوقت دیلدو چه ربطی به فوبیا دیک و سکس داره؟
بکهیون برای چند ثانیه بهش خیره شد و بعد با چهره‌ی متفکری توضیح داد:
+ احمق نباش پارک...اگه مدت زیادی به یه دیلدو زل بزنی و اطرافت داشته باشیش میتونی کم کم یه دیک واقعی تصورش کنی و به فوبیات غلبه کنی
چانیول با چشمای گشاد شده که پشت عینک آفتابیش مشخص نبود پرسید:
- نگو که اینهمه مدت لوهان برای غلبه به فوبیاش با پیشنهاد تو تمام روز به یه دیلدو زل میزده
بکهیون دیلدویی دقیقا شکل دیلدوی لوهان سمتش گرفت و گفت:
+ این دقیقا مثل مال لوهانه فکر کنم مناسب باشه
چانیول برای چند ثانیه نگاهش رو بین بکهیون و دیلدوی توی دستش چرخوند و خیلی طول نکشید صدای خنده‌های بلندش توی فروشگاه بپیچه،با صدای بلند میخندید و کم کم روی زمین پخش میشد و دستش رو به زمین میکوبید.
+ لعنتی خفه شو
بکهیون با چهره‌ای عصبی غر زد و چانیول به سختی گفت:
- خدای من...تو...تو مطمئنی کتاباتو میخونی؟
تمام کسایی که توی فروشگاه بودن متعجب به پسری با لباسهای عجیب که روی زمین نشسته بود و با صدای بلند میخندید نگاه میکردن و بکهیون با دیدن نگاه‌هاشون شروع به لگد زدن به چانیول کرد.
+ محض رضای خدا خفه شو چانیول...همه دارن مارو نگاه میکنن...دهنتو ببند
چانیول به سختی دستش رو روی شکمش گذاشت و گفت:
- نمیتونم...باور کن نمیتونم جلوی خودمو بگیرم
بکهیون عصبی به ضربه‌هاش ادامه میداد و چانیول بدون اینکه جلوی ضرباتی که به پاها و سرش میخوردن،بگیره با تصور لوهان که به یه دیلدو صورتی خیره شده بود میخندید.
+ همگی توجه کنین...این آقا با لباسای عجیبی که میبینین کسی نیست جز
چانیول با فریاد بکهیون وحشت زده سمتش حمله کرد و بکهیون رو از پشت توی بغلش گرفت،دستش رو روی دهن بکهیون گذاشت و درحالیکه دست دیگه‌ش رو دور شکم بکهیون محکم میکرد صداش رو نازک کرد.
- معذرت میخوام سکوتو رعایت میکنیم
بکهیون چندثانیه به شدت شروع به تقلا کرد اما دست چانیول انقدر با قدرت نگهش داشته بود که نمیتونست خودش رو نجات بده،با حس چیزی چسبیده به باسنش شوکه از حرکت ایستاد،دیک لعنتی پارک چانیول بخاطر موقعیتشون به باسنش فشرده میشد و بکهیون نفس کشیدن رو فراموش کرده بود.
- روانی کوچولو میخوای منو نابود کنی؟
بکهیون رو رها کرد اما بکهیون هنوز شوکه به جلوش خیره بود،چانیول متعجب دستش رو جلوی صورت بکهیون تکون داد و گفت:
- هی...چت شد؟
بکهیون به سرعت سمت مخالف چانیول چرخید و همونطور که دور میشد گفت:
+ مزاحم کارم نشو و همینجا بمون پارک
سمت قفسه‌های دیگه رفت تا به خودش مسلط بشه و نمیدونست اینکارش اصلا راه حل خوبی برای فرار نیست!
"
دست و پاهاش با زنجیر دردناکی به تخت بسته شده بودن و بکهیون حتی نمیتونست فریاد بکشه چون لعنت که دهنشم بسته بود.
- سکس تراپ کوچولو تا کی قراره ازم فرار کنی؟
همزمان با پیچیدن صدای چانیول درد بدی توی تمام بدنش پیچید و با دیدن رد قرمز شلاق نازک روی پوست شکمش با بهت به چانیول خیره شد.
- حالا که بکارتتو بهم نمیدی چطوره که خودم بگیرمش؟ با روش خودم!
ضربه ها ادامه پیدا کردن تا وقتیکه بکهیون با نگاه بیجونی به چانیول که بین پاهاش قرار گرفته بود و خودش رو روی ورودیش تنظیم میکرد خیره شد "

Excuse Me,Why Are You So Hot? [Completed]Where stories live. Discover now