💦🔥Part 8🔥💦

6.9K 1.1K 139
                                    

- حالا اگه میشه بهم بگو باید چیکار کنم
تهیونگ با بی حوصلگی گفت و بکهیون عینکش رو بالا کشید و همونطور که چشماش رو ریز میکرد،جدی پرسید:
+ اول بهم بگو میتونی تحمل کنی یا قراره وسط راه همه چیزو رها کنی؟ میتونی از اون دانشگاه بگذری؟
- نه نمیتونم ازش بگذرم من راحت بدستش نیاوردم
+ پس تحمل میکنی؟
- آره
تهیونگ به آرومی جواب داد و فریاد بکهیون باعث شد با تعجب سرش رو بالا بیاره.
+ تحمل میکنی؟
- گفتم آره
+ آره؟؟؟
بکهیون بلندتر فریاد کشید و اینبار تهیونگ هم متقابلا فریاد زد:
- آره لعنتی...آره
بکهیون لبخندی زد و همونطور که دستش رو پشت گردن تهیونگ میذاشت و اون رو به خودش نزدیک میکرد شروع کرد:

+ یک هر وقت چشم تو چشم شدین لبخند میزنی...مهم نیست وقتی نگاهت نمیکنه چطور باشی ولی وقتی نگاهت کرد لبخند میزنی...لبخند بزن ببینم

تهیونگ سعی کرد لبخند بزنه و بنظر خودش خیلی موفق بود اما بکهیون با تاسف بهش نگاه میکرد!

+ این چشمای بیحال و لبای خط شده شبیه لبخنده؟ اصلا میدونی چند وقته لبخندای تخمیتو ندیدم؟ فقط گونه‌های لعنتیتو بده بالا

تهیونگ بزاقش رو قورت داد و اینبار گونه‌هاش رو بالا داد و بکهیون چشم غره‌ای بهش رفت.

+ بد نیست ولی قول نمیدم که فکر نکنه دیوونه شدی

بکهیون عینکش رو دراورد و روی میز گذاشت،لبخندی تحویل چهره‌ی سرد تهیونگ داد و چشمکی زد.
- وات د فاک بکهیون؟ چرا چشمک میزنی؟ نکنه میخوای باکرگیتو بهم بدی؟
بکهیون متاسف سرش رو تکون داد و تهیونگ با تعجب بهش خیره شد.

+ فاک اف ته...شماره‌ی دو...بهش چشمک بزن،شماره‌ی سه...زبونتو بکش روی لبات،شماره‌ی چهار...هر چیزی که گفت حتی تخمی ترین چیزی که توی عمرت شنیدی فقط لبخند میزنی و قبولش میکنی و شماره‌ی آخر که مطمئنم استادتو دیونه میکنه...لمسش کن!

- خدای من...کجاشو؟
تهیونگ با درموندگی پرسید و بکهیون با لبخند شیطانی‌ای جواب داد:

+ بعنوان یه سکس تراپ دیکشو پیشنهاد میکنم!

- لعنت بهت...اگه موفق نشم باید یدور همگی بفاکت بدیم بکهیون...اینو یادت بمونه!
.....
با استرس وارد کلاس شد و به محض دیدن استادش که با پیراهن سفید و کراوات مشکی و شلوار همرنگش زیادی جذاب بنظر میرسید،به سرعت گونه‌هاش رو بالا داد و تا وقتی که سرجاش بشینه و حتی بعد از اون تا زمانی که جونگکوک صداش کنه توی چشماش خیره شده بود و لبخندش رو نگه داشت.
+ مشکلی پیش اومده استاد؟
تهیونگ با همون لبخند ساختگی پرسید و جونگکوک همونطور که نگاهی به بقیه مینداخت به آرومی پرسید:
- چیزی شده؟ چیزی روی صورتمه؟ چرا امروز عجیب بنظر میای؟
به محض اتمام جمله‌ی جونگکوک لبای تهیونگ به خط صافی تبدیل شدن،بازم طبق معمول حرفای سکس تراپ تخمی درست از آب دراومده بودن!
اما این نمیتونست آخر راه باشه هنوز کلی گزینه وجود داشت که میتونستن به موفقیت ختم بشن پس اینبار تصمیم گرفت گزینه‌ی شماره‌ی دو رو اجرا کنه و تا زمان پایان و خالی شدن کلاس صبر کرد
همونطور که زبونش رو به آهستگی روی لباش میکشید توی ذهنش به بکهیون لعنت میفرستاد و شاهد ثابت شدن نگاه جونگکوک روی لباش بود.
+ حس میکنم امروز زیادی جذاب شدین استاد!
وات د فاک؟ چرا داشت چرت و پرت میگفت؟
جونگکوک برای چند ثانیه خیره بهش نگاه کرد و گفت:
- بعد از کلاسات منتظر بمون خودم میرسونمت
جونگکوک تقریبا دستور داد و تهیونگ تنها یک چیز توی مغزش اکو شد:
"حتی اگه تخمی ترین چیزی بود که توی عمرت شنیدی فقط قبولش میکنی"
+ حتما استاد
گفت و از میز فاصله گرفت و جونگکوک به رفتنش خیره شد،این پسر غیرقابل کنترل لعنتی حواسش رو پرت میکرد،از روز اول بطور ناعادلانه‌ای تمام توجهش رو مال خودش کرده بود و جونگکوک مجبور شده بود با روش‌های نچندان جالبی کاری کنه توی رابطه‌ی عجیبشون بمونه!
نمیخواست اعتراف کنه اما جذبش شده بود...اون نگاه خالی...تیپ‌های عجیب هیپ هاپیش...لبای خوش طعم و جسارتی که شیفته‌ش کرده بود...نمیتونست از کیم تهیونگ بگذره!
....
برگه‌های امتحانِ قبلی پخش شده بودن و تهیونگ با تعجب به نمره‌ش نگاه میکرد...اون عوضی بهش صد داده بود!
چطور تونسته بود نقاشیِ زیبای فاکی که کشیده بود رو نادیده بگیره و بازهم بهش صد بده؟
مثل اینکه نقشه‌های چندش سکس تراپش داشت جواب میداد!
لبخندی زد و برگه رو توی کیفش گذاشت،نگاهی به اطراف انداخت و بعد از چک کردن اینکه کسی نگاهش نمیکنه در شاسی بلند مشکی رنگ رو باز کرد و به محض نشستن عطر سرد جونگکوک توی بینی‌ش پیچید،برخلاف خودش که یه آشغال بود بنظر میرسید همه چیزش جذابن...حتی همین عطر...همین موسیقی درحال پخش و ماشین!
دوباره گونه‌هاش رو بالا داد و اینبار سعی کرد کمی واقعی‌تر بنظر بیاد،شماره‌ی آخری که بکهیون بهش گفته بود با خودش مرور کرد و نفس عمیقی کشید،باید انجامش میداد...باید!
+ بهم صد دادی
همونطور که میگفت با بدبختی دستش رو جلو برد و از روی شلوار عضو جونگکوک رو لمس کرد و جونگکوک با ناباوری بهش خیره شد.
- حواست هست داری چیکار میکنی؟
جونگکوک با پوزخند پرسید و تهیونگ چشمکی زد و جواب داد:
+ دارم تبدیل به بیبی‌ای میشم که استاد جئون دوست داره!
گفت و توی ذهنش خودش رو درحال اوق زدن تصور کرد...قطعا بکهیون رو بفاک میداد...مطمئن بود!
جونگکوک بدون حرفی دستش رو پشت گردن تهیونگ گذاشت و جلو کشیدش،لباش رو روی لباش گذاشت و شروع به بوسیدن لبای خوش طعمش کرد...
.....
چند وقتی میشد که افکارش به اونگ سونگوو ختم میشدن...خوب اولین روزی که وارد کلاس شده بود بیاد میاورد...دقیقا همون روزی که قصد داشت با یه دختر بخوابه!
سونگوو دقیقا مثل یه معجزه وارد زندگیش شده بود،اون دقیقا مثل خودش بود و دنیل هرروز مطمئن تر میشد که نیمه‌ی گمشدشه اما نمیدونست چطور باید اینو بهش بگه!
انقدر جرات نداشت که توی چشماش خیره بشه و بهش بگه که باید مال هم باشن و انقدر اعتماد بنفس نداشت که مطمئن باشه اون هم ازش خوشش میاد!
با صدای سونگوو که کم کم بهش میچسبید و جیغ‌های کوتاهی میکشید بهش خیره شد و با کلمه‌ی بعدیش با وحشت دست سونگوو رو گرفت و انگشتاشون رو توی هم قفل کرد.
+ حشره...خدای من...
سونگوو با وحشت گفت و دنیل همونطور که از ترس جیغ میکشید به خنده افتاد...حتی اون هم مثل دنیل ازحشره وحشت داشت!
- با شماره‌ی سه...یک...
دنیل فریاد زد و سونگوو بدون اینکه تا شماره‌ی سه صبر کنه شروع به دوئیدن کرد و دنیل رو دنبال خودش کشید.
با رسیدن به خیابون بعدی و رها شدن از شر حشره‌ها بلاخره ایستادن و نفس راحتی کشیدن،سونگوو همونطور که نفس نفس میزد سرش رو بالا آورد و نگاهی به اطراف انداخت.
- اوه...اینجا چخبره؟ چرا انقدر اینجا شلوغه؟
قبل از اینکه دنیل بتونه جوابش رو بده پسری که پرچم رنگین کمونی رو دور خودش پیچیده بود یه پرچم رنگین کمونی دست سونگوو داد و گفت:
+ برای کاپل شیرین...خوش بگذره
به محض اتمام جمله‌ی پسر سونگوو نگاهی به دنیل و بعد انگشتاشون که توی هم قفل شده بودن انداخت و قبل از اینکه بتونه دستش رو جدا کنه صدایی باعث شد با تعجب به رو به رو خیره بشه.
_ کانگ دنیل...پس دلیل لعنتیت برای نیومدن به گاراژ این بود؟
دنیل نگاهی به کای انداخت و کای پوزخندی زد.
_ توی فستیوال ال جی بی تی شرکت میکنی؟ اونم با پسری که تا حالا به دوستات معرفی نکردی؟ چه جوابی داری؟
+ من...من توضیح میدم
دنیل به کندی گفت و به سرعت دستش رو از دست سونگوو بیرون کشید.
+ داری اشتباه فکر میکنی!
کای بی توجه به دنیل سمت سونگوو برگشت و دستش رو دراز کرد.
_ کیم کای...از وقتی دنیل کوچیک بود دوستیم
- اونگ سونگوو
سونگوو همونطور که با شرمندگی به کای نگاه میکرد گفت و کای با لبخند گفت:
_ باید با بقیه آشنات کنم بیا بریم
+ اما...
_ فاک اف دنیل...تا کی میخواستی از ما مخفیش کنی؟
+ باید بزاری توضیح بدم...داری اشتباه میکنی
دنیل با بیچارگی نالید و کای بدون توجه بهش همراه سونگوو راه افتاد.
.....
فلش بک

Excuse Me,Why Are You So Hot? [Completed]Where stories live. Discover now