┈ ☁️ You can't stay in your corner of the Forest waiting for others to come to you. You have to go to them sometimes.
― A. Milne, Winnie-the-Poohجیمین با خوشحالی به دیوار روبه روی در کلاس یونگی تکیه داده بود. طبق عادت همیشگیش، دست چپش رو داخل جیب شلوارش چفت کرده بود و با حالت سکسی ای سمت جلو خم شده بود. گردنش رو کج کرده و در حالی که به انعکاسش تو پنجره نگاه می کرد دستی به موهای قهوه ایش کشید.
دلش می خواست از چشم یونگی جذاب دیده شه..
لبخند بزرگی زد و چشم هاش بین گونه هاش پرس شدن. بعد از شنیدن صدای زنگ صاف ایستاد و با چشم های تیرش رنگش به تک تک صورت هایی که از کلاس B-3 بیرون می اومدن نگاه کرد. آخر سر، یونگی رو بین سیل دختر ها و پسرها دید که با صورت خواب آلود همیشگیش از کلاس بیرون میومد. سرش پایین بود و موهای سیاهش رو پیشونیش ریخته شده بود. جیمین، از دست دیگه نمیتونست چشمش رو ازش بگیره..
لحظه ای که یونگی نگاه خیره ی جیمین رو دید، سریع سرش رو برگردوند و به همه جا نگاه کرد غیر از چشم های کوچک تر..
یونگی تسلیم شد. نفسش رو بیرون داد و به جیمین نگاه کرد.
❞حالت بهتره؟❝ ازش پرسید.دیروز انقدر سرش شلوغ بود که وقت نکرد تا از احوال جیمین با خبر بشه و تو محوطه ی دانشگاه - یا حداقل تا جایی که اون رفت - هم هیچ خبری از خودش و دوستاش نبود.
جیمین هم که بعد از خوردن ناهار با جونگ کوک و تهوینگ به خونشون برگشت چون می ترسید دوباره بیهوش شه.
❞عومو! کی فکرش رو می کرد قلب مهربونی داشته باشی.❝ جیمین با نوک انگشت دستشو روی قفسه ی سینه ی یونگی کشید و آروم هولش داد. چشمک دلربایی زد و ابروهاش رو بالا و پایین کرد.
یونگی زبونش رو از داخل به دیواره ی لپش فشار داد و قیافه ی مثلاً 'حالم بهم خورد گرفت'. بدون گفتن حرفی راهش رو کج کرد و سعی کرد قدماشو سریع تر کنه، ولی چه انتظاری داشت؟
❞وایسا، کجا میری؟❝ جیمین پرسید و سریع دویید تا بهش برسه.
YOU ARE READING
SMILE: YM
Short Story━ تنها چیزی که میخواست این بود که یونگی لبخند بزنه. 〔 © chogiwanese 〕 𝗕𝗧𝗦 𝗦𝗛𝗢𝗥𝗧 𝗦𝗧𝗢𝗥𝗬.