⚊ 𝐁𝐄𝐂𝐀𝐔𝐒𝐄

2K 494 53
                                    

         ┈  I could stay like this, looking at your eyes forever, because i would know that i would be in my favorite place for eternity.
                     — Ana Vasquez

                      — Ana Vasquez

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نامجون و جین هیونگ دیر کردن.❝
جونگ کوک با کلافگی دست به سینه شد.

هوبی موبایلشو روی داشبورد پرت کرد سوکجین هیونگ همین الان پی ام داد. گفت نمیتونه بیاد❝

تهیونگ با لحن تمسخر آمیزی گفت ❞واو. خب راحت می گفت رفتن سر قرار دیگه.❝

جیمین لبخند زد. ❞پس فقط ما موندیم،❝
برگشت و با یونگی چشم تو چشم شد. یونگی که در صندلی عقب ماشین نشسته بود، هول کرد و سرش رو برگردوند. هوا زمستانی بود اما گرمش شده بود و بخاری ماشین کمکی بهش نمی‌کرد. دمای بدن تهیونگ که کنارش نشسته و تقریباً بهش چسبیده بود هم حالش رو بد تر کرده بود. کمی روی صندلی جا به جا شد، گردنش رو خاروند و سرش رو داخل موبایلش فرو برد.

❞منتظر چی هستیم پس؟!❝ هوسوک ماشین رو روشن کرد و دنده عقب زد تا ماشین رو از جایی که پارک کرده بودن، خارج بکنه.

اعضا برای اون روز قرار گذاشته بود تا زمان تفریحشون رو تو شهربازی صرف بکنن. آخر هفته هم بود و اون روز رو موقتاً خودشون رو از دست تکالیف و پروژه های دبیرها خلاص کرده بودن.

از دروازه ی بزرگ پارک وارد شدن و دم و دستگاه های شهربازی رو از نظر گذروندن. جونگ کوک با آرنج ضربه ی آرومی به بازوی تهیونگ زد و با چشم به گوشه ای اشاره کرد. تهیونگ نیشش باز شد و اون دو با نگاه معنی داری به هم نگاه کردن.
جونگ کوک سریع عکس العمل نشون داد و به شونه ی هوبی چنگ زد. بزرگ تر که انتظار حمله شون رو نداشت، از جا پرید.

❞هیونگ! بیا بریم اونجا. چطوره؟❝

هوسوک به جایی که دونگسنگ هاش بهش اشاره کرده بودن نگاه کرد. چشماش گرد شد و سریع عقب کشید ولی تهیونگ دستاشو روی شونه هاش گذاشت و نذاشت در بره،

 چشماش گرد شد و سریع عقب کشید ولی تهیونگ دستاشو روی شونه هاش گذاشت و نذاشت در بره،

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اوهوهو نه قربون دستت، من راحتم. همین جا منتظرتون می‌مونم-

سعی کرد خودش رو از حصار دست های کوکی و ته آزاد کنه اما در آخر تسلیم شد و پاهاش شل روی آسفالت کشیده شدن.

جیمین خنده ی بلندی کرد. بازوی یونگیو گرفت و دنبال خودش سمت خونه ی وحشتی که کوچک تر ها دربارش میگفتن کشوند.
صف صندوق زیاد پر جمعیت نبود و تهش پنج دقیقه طول کشید تا نوبتشون برسه. پسرها بلیط به دست ایستاده بودن و به نصیحت های مسئول اونجا گوش دادن. هوسوک تمام مدت رو زیر لب غر می‌زد و ناله می‌کرد اما جوری هم نبود که کسی اهمیت بده!

صدای زنگی از بالای سرشون اومد و چراغ روی در سبز شد، و وقتی متوجه شدن که نوبتشون رسیده، هوسوک لرزید و قدمی به عقب برداشت، ولی تهیونگ با بی رحمی اون رو سمت راهروی تاریک و ترسناک هل داد.

در پشتشون بسته شد و هرج و مرج ها شروع شد. صدای جیغ های اعضا د  در و دیوار خونه رو لرزوند.
یونگی هم با داد فحشی به یکی از هیولاها داد و جیمین رو بدجور به خنده انداخت. ولی جیغ بنفشی که جیمین کشید و مشتی که به صورت زامبی زد باعث نشد یونگی بخنده... آه بذارید بگم اون تقریباً گوشت دهنش رو انقدر محکم گاز گرفت که نزدیک بود از دستش بده.

یک ربع بعد تهکوک اولین گروهی بود که راه رو به بیرون پیدا کرد. چند دقیقه ی کوتاه بعد از اون ها، یونگی و جیمین همراه با هوسوک از زیرزمین ترسناکشون خارج شدن.

بالاخره کنار یکی از دکه های خوراکی، روی صندلی نشستن.

❞بستنی!❝ جیمین مثل بچه های دو ساله ای که عروسک مورد علاقه اش رو تو ویترین دیده بالا و پایین پرید

❞با پول هوبی هیونگ!❝ جونگ کوک با هیجان دستاشو به هم زد

نه خیرشم، به اندازه ی کافی امروز رو سرم خالی کردین.❝ هوسوک با لحن شوخی گفت، اما واقعاً قرار نبود پول رو اون بده.

تهیونگ شونه هاشو بالا انداخت ❞منم کیف پولمو نیاوردم،❝

❞من پولشو میدم. پاشید برید منو بگیرید،❝ یونگی گفت. اعضا انتظار این حرکتش رو نداشتن، اما لبخند بزرگی بهش زدن و با ضربه ای به شونه‌اش ازش تشکر کردن.
یونگی در جواب سرش رو تکون داد و شست دستش رو سمتشون بالا گرفت.

جیمین رو به روی یونگی ایستاد و مستقیم بهش نگاه کرد. لبخند بزرگی بهش زد، ❞ممنونم.❝

چشماش با حالت خاصی برق می زد و یونگی دروغ می گفت اگه می گفت که کیوت نیست.

❞چرا که نه❝







یونگی لبخند بزرگی بهشون زد.

واقعاً لبخند زد.

بقیه ندیدن ولی اون مطمئنن دیدش،

جیمین لبخند یونگی رو دید.

احساس می کرد فقط با دیدن لبخندش دنیاش تکمیل شده

دیدن لبخند یونگی باعث شد بیشتر عاشقش بشه.

یونگی لبخند زد، دلیلش شاید اون نباشه، ولی. حداقل لبخند زده و جیمین واقعاً بخاطرش خوشحاله

چون بالاخره لبخند یونگیو دید

SMILE: YMWhere stories live. Discover now