⚊ 𝐇𝐈𝐌

3.4K 526 337
                                    

・ ⿻ The bad news is that you never completely get over the loss of your beloved. But this is also the good news. They live forever in your broken heart that doesn't seal back up. And you come through. It's like having a broken leg that never heals perfectly-that still hurts when the weather gets cold, but you learn to dance with the limp.
- Anne Lamott

با داد از خواب پرید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با داد از خواب پرید. نفس نفس می زد و عرق از پیشونیش لیز میخورد. هوفی کشید و چشماشو روی هم فشار داد

❞چرا همچین خوابی دیدم؟❝ یونگی گفت و نفسی که نمیدونست تا الان حبس کرده بیرون داد. صحنه های وحشتناکی مثل قطار از جلوی چشماش گذشت.

ترسیده بود

چشماش سوخت. پشت دستشو روی گونش کشید.. خیس بود...
نفس لرزونی کشید و زانوهاشو به بدنش نزدیک تر کرد. یقه ی آستینشو تا روی انگشتاش بالا داد و روی چشماش کشید.

با فکر کردن دوباره به صحنه ی تو خوابش، لباشو گاز زد تا هق هقشو خفه کنه. حالش اذیتش می کرد. سال ها می شد گریه نکرده بود و احساس می کرد چشماش از حدقه میزنن بیرون.

نفس عمیق طولانی ای کشید و به خودش قبولوند
❞فقط یه خوابه، نه چیزی بیشتر.❝ دستش رو روی قفسه ی سینه اش فشرد. قلبش آرومی نداشت،

اون خواب دیده بود جیمین در آغوشش جون می‌ده.

حتی نمی‌دونست دلیل مرگش چی بود، اما منظره ای که ذهنش براش ساخته بود به قدری دردناک بود که تاثیر بدی روی روانش گذاشت. دستی به موهاش کشید. سعی کرد خودش رو آروم کنه اما هر کاری می کرد نمیتونست استرسش رو بخوابونه. حتی نمیدونست چرا استرس داره!

زیر لب فحش داد و سمت پاتختی خیز برداشت. به گوشیش چنگ زد و شماره ی جیمین رو گرفت. دستاش عرق کرده بودن و می‌لرزیدن. هوا گرم بود و بدنش می‌سوخت، اما دست و پاهاش مثل یخ سرد بودن، نفسش بالا نمی‌اومد. حمله ی عصبی بهش دست داده بود!
انگشتاش می لرزیدن و موبایل چند سانتی از دستش لیز خورد و اون جوری بهش چسبید که انگار به جونش بسته‌ست.
فضای اتاق براش سیاه مطلق بود، در حالی که نور خورشید از لای پرده ها می تابید. احساس می‌کرد در حال غرق شدن در قسمت تازیک اتاقشه. می‌خواست دست و پا بزنه، اما نمی‌تونست تکون بخوره. همون جا نشسته بود و به صدای مبهم بوق موبایل گوش می‌کرد. اولین بوق خورد و یونگی هورا رو آروم وارد ریه هاش کرد. بوق دوم...و سر بوق سوم صدای خش خشی از پشت گوشی اومد.

SMILE: YMWhere stories live. Discover now