Part4 روز نامزدی

330 47 6
                                    

دو روز طول کشید تا هوسوک باور کنه یونگی راست میگه ولی تهیونگ نبود تا تایید کنه و هیچکس ازش خبر نداشت
حتی گوشیشم جواب نمیداد
جونگکوک زخماش بهتر شده بود و پیش جین زندگی میکرد
البته به اجبار جین چون خیلی ناراحت بود که از داداش کوچولوش مراقبت نکرده
فردا روز نامزدیه هوسوک و یونگیه
همه برای فردا خیلی خوشحال بودن
همه جز تهیونگ
چرا تهیونگ خوشحال نبود؟؟؟؟
جیمین و بک و کیونگسو قرار شد مسئولیت برگذاری نامزدی رو بگیرن
جیمین مسئولیت میکاپ و لباس رو به عهده داشت و کیونگ و بک دیزاین محل برگذاری و غذا و دسر و....
جیمین لباسایی که انتخاب کرده بود رو به خونه هوسوک و یونگی اورد
منتظر موند تا پروف کردنشون تموم شه و ببینتشون که چجوری میشن و نظر بده
(اقااااا اینا هر چی بپوشن بهشون میاد من جای جمن شی باشم پرتوهام میریزه-،-)

 جیمین لباسایی که انتخاب کرده بود رو به خونه هوسوک و یونگی اورد منتظر موند تا پروف کردنشون تموم شه و ببینتشون که چجوری میشن و نظر بده (اقااااا اینا هر چی بپوشن بهشون میاد من جای جمن شی باشم پرتوهام میریزه-،-)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

استایل روز نامزدی*

(به اون دست مزاحم توجه نکنیدا-،-)
جیمین: اهم....اووف.... چیزه.... باباااااا بسهههه دیگه هیچی نمیخوام بپوشید وگرنه فردا هردوتونو میبرم دفتر خونه به همسری خودم در میارم
هوسوک با اخم ترسناکی بهش نگاه کرد: سینگل به گوری قبول.....شوهر منو به کدامین گناه میدزدی نفله شی 😡
یونگی خیلی جلو خودشو گذفت نخنده ولی نتونست و از خنده زیاد وسط زمین پخش شد
هوسوک و جیمین داد زدن: یااااااا چیکار میکنییییییی
یونگی تعجب کرد: ها؟؟؟؟
جیمین: احمق اینو میخوای فردا سر خطبه عقد بپوشی
یونگی: به من میگی احمق؟؟؟ 😊🔪
هوسوک: عشقم اروم باش بزار فردا بیاد میکاپمونم انجام بده بعد نامزدی باهم میکشیمش
جیمین: دلتون میاد کیوتی مثل منو بکشین؟؟ 🥺 (ابهتت میریزه نکن)
هردوشون سرشون رو به نشونه مثبت تکون دادن
بعدش شروع کردن به خندیدن
جیمین بعد خوردن یه قهوه و حرف زدن درباره فردا با دو زوج اینده رفت تا سری به محل مراسم بزنه
همچی داشت خوب پیش میرفت
بکی رو کار بچه هایی که داشتن سالن رو تزئین میکردن نظارت میکرد
کیونگسو هم داشت رو کار بچه های اشپزخونه تمرکز میکرد
خودشم توش نقش داشت قرار بود دسر ها به عهده اون باشه
جیمین دست به کار شد و بهشون کمک میکرد هم به بک هم کیونگسو تا کارشون زودتر تا فردا تموم شه و اماده باشن
.
.
.
.
.
.
جین و جانگکوک به خرید رفتن تا برای مراسم فردا لباس بخرن.
تصادفی اونجا نامجون هم میبینن و باهم مشغول خرید میشن
بعد چهار ساعت گشتن در پاساژ ها و وسواس هایی که جین تو خریدن لباسای هر سه تاشون به خرج داد بلاخره تموم شد
باهم به رستوران پاساژ رفتن و شام رو اونجا خوردن
تا دم در پاساژ باهم رفتن
جین خواست تاکسی بگیره ولی نامجون نذاشت و اونارو به خونه رسوند
تو طول مسیر جونگکوک خوابش برده بود و نامجون و جین زیر زیرکی بهم نگاه میکردن
وقتی رسیدن خونه جین کوک رو کول کردو برد خونه و نامجون خریدای جین و کوک رو برد گذاشت خونشون
دیر وقت بود و جین از نامجون خواهش کرد خونشون بمونه چون خسته میشه
نامجون قبول کرد و رفت به اتاقی که جین براش اماده کرده بود و ازش تشکر کرد
.
.
.
.
.

Bad dreamWhere stories live. Discover now