part 17

190 32 57
                                    

چند هفته گذشت و مینسوک بلاخره مرخص شد
هالزی به خودش زحمت داد بعد این مدت بیاد پسرش رو ببینه
جیمین رو تخت نشسته بود و حین اماده کردن مینسوکی داشت براش درباره خرابکاری کای میگفت و مینسوک هم میخندید
جین هم وسایلش رو جمع میرد تا اینکه یونگی رسید و گفت همچی رو حل کرده و میتونن برن.
بین راه به گوشی هالزی پیامک از طرف یه ناشناس اومد

اره برو لذت بگیر یه لذتی بهت نشون بدم من:))))))

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اره برو لذت بگیر یه لذتی بهت نشون بدم من:))))))

هالزی: یونی منو همینجا پیاده میکنی
یونگی: کی بهت اجازه دادم اینجوری صدام کنی؟
و اینکه نخیر پیش مینسوک میمونی
هالزی :چطور اون هرزه صدات میکرد....قراره کاری مهمه...لطفا
یونگی میزنه بقل تا پیاده بشه دیگه عادت داشت به این رفتارا: لقب خودت رو به کسی نده
مینسوک از بغل جیمین در میاد و خودش رو به صندلی جلو میرسونه و یونگی میگیردش و میذارتش رو پاش
یونگی: چیشده عزیزم
مینسوک: اپا اون اقاهه کوجاست....ایسمیشم یادم لفته
یونگی میفهمه که منظورش هوسوک اخم کوچیکی میکنه و با چهره سوالی میپرسه : خب نمیدونم کجاست حتما خونشونه چطور
مینسوک : شبیه اون اقاهس که همیشه عکسشو بگل موکونی.....میشه پیداش بوکونی ببینمش باهاش بازی کونم &_&....... *چشماشو قشنگ گرد میکنه تا جواب نه نشنوه
یونگی خودش نمیدونست چی بگه چون نمیدونست هوسوک کجاس و براش سخت بود ازین طرف هم نمیتونست به این قیافه کیوت نه بگه که بغض کنه
یونگی: کیوتچه خب منم دلم میخواد ولی من که نمیدونم عمو کجاست
جین ازنور داد میزنه : خاک تو سرت ینی تو نمیدونی کجاست؟ صدبار گفتم تا تنور داغه بچسبون
مینسوک با قیافه متعجبی به همه نگا میکنه و جیمین لبخندی میزنه و میگه حرفای بزرگونس تو توجه نکن
. مینسوک تازه یاد کلمه ای که مامانش گفت افتاد و براش سوال شد که ینی چی: اپااااا هرزه ینی شی؟
جیمین : امممم سوکی این حرف بدیه نباید تکرارش کنی معنیشم خوب نیست
و مینسوک سرشو تکون داد به منظور اینکه حرفشو گوش میکنه
(چه با ادب &_&خودم کف کردم)
.
.
.
.
.
بعد بحث یونگی و جین بالاخره به عمارت یونگی میرسن و میرن تو
جیمین و جین با دیدم هوسوک که رو مبل نشسته بود پشماشون میریزه و میرن سمتش ، محکم بغلش میکنن
مینسوک هم ازینور بدو بدو میکنه از پاهای هوسوک اویزون میشه
هوسوک بعد از احوال پرسی و کنار زدن جین و جیمین خم میشه و مینسوک رو بغل میکنه
هوسوک: چطوری پادشاه
مینسوک : گوبم...ایسمیتو یادم لفت میشه ییال دیگه بگی
هوسوک : امممم خب اسمم هوسوک....قبلنا دوستام بهم میگفتن سنجاب، سانشاین همچین چیزا تو چی دوس داری صدام کنی؟
مینسوک با چشمای پر ذوق : شنژابببببببببب خیلی بهت میادددددددددد ...شون من شوک دالم توهم دالی پس شوکی....دوشتات کوجان
هوسوک برای تفره رفتن اون رو گذاشت پایین : خب مطمئن شدم حال مینسوک خوبه من باید برم خیلی کار دارم
مینسوک اخم میکنه و همراهش از هنر های بازیگریش استفاده میکنه تا هوسوک گول بخوره ( به قول خودمون خر شه 🙄🤧)
مینسوک: هق نلو....مینشوکی تهنا نزال ، مینشوکی بدون تو نموتونه
هوسوک از رفتارش تعجب کرد : چرا مینسوکی تنها میمونه باباش و عمو هاش که هستن
مینسوک برای اینکه بیشتر دل ببره افکار شیطانیش هم اضافه کرد : شوکیییی هق دوش دالم باهات علوسی کنم....پلنس من میشی؟  *تهش رو با ذوق میگه
همه دهنشون باز موند هوسوک زانو میزنه : واو....حتی دوست پسرمم همچین کاری نکرد....ینی میگی باهاش کات کنم؟  * با لبخند دندون نمایی میگه
(منظورش یونگی... میدونم نامزدش بودا ولی خب یکم حرص دادن بد نیست +_+)

Bad dreamWhere stories live. Discover now