Part6. ترس

272 32 8
                                    

جین بعد از صحبتی که با برادرش داشت خیلی ترسیده بود
بدون اینکه به موقعیتش توجه کنه(منظور وسط کار) از پشت میزش بلند شد و دویید سمت اسانسور
نامجون تعجب کرده بود ولی دنبالش راه افتاد و صداش مبکرد که وایسه تا بفهمه چیشده
در اسانسور باز میشه و جین میره داخل و نامجون به سرعت میره تو تا در بسته نشه
جین داشت گریه میکرد
نامجون ازش سوال کرد که چیشده و جین همرو با گریه تعریف کرد
نامجون خیلی ناراحت و از دست (ای وای یادم رفت تهیونگ خواهرزادش بود یا برادرزادش؟ 😐)  تهیونگ خیلی عصبی شده بود
اسانسور به همکف رسید و در باز شد
نامجون حین دوییدن به سمت ماشینش که جینو ببره خونش به منشی زنگ زد و برای جین و خودش مرخصی گرفت
جین دم در منتظر شد تا نامجون بیاد
نامجون ماشینشو روشن کرد و رو به روی جین نگهداشت تا سوار شه
نامجون با سرعت تا اونجا رانندگی کرد
وقتی که رسیدند جین با سرعت از ماشین پیاده شد و در خونه رو باز کرد
نامجونم ماشینشو پارک کرد و رفت داخل خونه.......
.
.
.
.
.
.
هوسوک بعد یه روز با درد معده شدید بلند شد
به اطرافش نگاه کرد و دید بعد از ظهره
به اطرافشو بررسی کرد و دید یونگی اونجا نیست
بدون توجه به معده دردش از اتاق با وحشت و ترس زد بیرون و داشت دنبال یونگی میگشت
یونگی تو اشپزخونه بود و داشت برای همسر ایندش سوپ درست میکرد
با شنید اسمش که هوسوک داد میزد زیر گازو کم کرد و رفت دم راه پله ها
یونگی: چیشده هوسوک. نکنه من مردم الان شَبَح شدم خودم خبر ندارم
اون میخواد با این کارش هوسوکو بخندونه
هوسوک متوجه صدا شد که داره از پایین میاد و با سرعت از پله ها رفت پایین و پرید بغل یونگی
خیلی ترسیده بود و قلبش تند میزد
حتی یونگی هم ضربان قلبشو حس میکرد
در مقابل اونم بغلش کرد و پشتشو نوازش میکرد تا اروم شه
هوسوک باز زد زیر گریه
یونگی: یاااا خورشید زردم برا چی گریه میکنی.....از الان بگم من زن گریه یو نمیخواما
هوسوک: یونگی.....منو ول نکن
یونگی: برا چی باید ولت کنم.....قرار نیست هیچ اتفاقی بیفته...... اون عوضی یکم هارت و پورت زیادی کرده
میخواسته بترسوندت. تو چرا زود باور کردی
هوسوک: ولی...
یونگی: ولی بی ولی برو صورتتو بشور بیا ببین برات چی درست کردم
هوسوک: توهم بیا
یونگی: دسشویی تهیونگ داره؟؟؟-،- اوووفف باشه
یونگی با هوسوک رفت دسشویی تا صورتشو بشوره
بعد اومدن بیرون
هوسوک روی صندلی نشست و منتظر یونگی موند
یونگی سوپ (هر وقت یکی میگه سوپ یاد سپ میفتم "-"  بخودا) رو ریخت داخل کاسه و همراه یه قاشق و یه لیوان اب گذاشت جلوی هوسوک
هوسوک تو خودش بود و حواسش به اطراف نبود
یونگی خودش دست به کار شد و یه قاشق سوپ جلوی دهن هوسوک گرفت
هوسوک متوجه بخار گرم و خوشمزه ای زیر دماغش شد و فهمید که حواسش نبوده یونگی قاشق رو نکهداشته براش تا بخوره
دهانشو باز کرد و یونگی قاشق رو تو دهنش گذاشت..........
یونگی اخرین قاشق سوپو بزور به هوسوک داد و تموم شد
یونگی ظرفارو گذاشت تو سینک ظرفشویی و شست
هوسوک رفت سراغ کابینت و یه شیشه مشروب از توش برداشت
درشو باز کرد و شروع کرد به نوشیدن
یونگی بعد اینکه شست، ظرفارو خشک کرد و گذاشت سر جاش
برگشت و دید هوسوک شیشه به دسته
اومد شیشه رو ازش گرفت و گذاشت یه جای دیگه
بهش نگاه ترسناکی کرد و هوسوک به ترسش اضافه شد و باز شروع کرد به گریه کردن
یونگی بغلش کرد و رفت سمت کاناپه نشست و اونو بغل خودش نشوند
تلوزیونو روشن کرد و تو کانالا میچرخید تا یه چیزی پیدا کنه هوسوک حواسش پرت شه و حالت عادی برگرده
بلاخره یه برنامه مناسب پیدا کرد
شبکه مستند
یونگی: عاعا..... هوسوک نگا....تو اسمون آفریقا چیکار میکنی.....نکنه با یه شیری، پلنگی چیزی آشنا شدی با اونا میپری هااا؟؟؟یا عاشق ماه شدی؟
هوسوک:اگه من خورشیدم فقط یه ماه دارم اونم تویی.....به جز تو کسی نمیتونه ماه من باشه
حرف هوسوک به دل یونگی نشست و لبخند به لبش اورد
هوسوک بهش نگاه کرد و لبخندشو دید
یونگی سر هوسوکو بالاتر گرفت و اروم بوسیدشون
انگار یه بوسه کم بود
بازم بوسیدش و......
یونگی شروع کرد به خوردن لباش
هوسوک انگار تازه داشت اروم میشد و اینو یونگی هم حس کرد........
.
.
.
.
.
.
تهیونگ پشت میزش نشسته بود و قهوه میخورد
منشی در اتاقش رو میزنه و میاد تو
منشی:رییس
تهیونگ:بله
منشی:یه خانمی اومدن میخوان شما رو ببینن
تهیونگ:کی؟
منشی:گفتن اسمشون هالزیه
تهیونگ:راهنماییشون کن بیان
منشی تعظیمی کرد و اونو به هالزی رو به اتاق تهیونگ برد
هالزی: واو رئیس کیم تهیونگ..... چه دم و دستکی برا خودت راه انداختی
تهیونگ از جاش بلند میشه و میره سمت دختره:اممم...خوشت میاد؟
هالزی دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه میکنه و صورتشو نزدیک صورتش میکنه: چرا که نه
تهیونگ: خب زیادم ازش دور نیستی....وقتی همسرم بشی توهم بهش میرسی
با شیطنت بهش نگاه کرد و در آخر شروع کردن به بوسییدن هم
یه بوسه پر از شهوت که تهش معلوم بود به کجا میکشه
تهیونگ یه اتاق اسراحت داخل دفترش داشت و اونو برد داخل اونجا و به بازیشون ادامه دادن.......
.
.
.
.
.
.
کای و جیمین با اصرار بک و کیونگ دعوت شدن به شام خونه مشترک این دو زوج
جیمین خیلی خجالت میکشید و هر وقت کای یا اسم و عکس و. یا هرچی ازش به ذهنش میومد لپاش سرخ میشدن
کای هم هر وقت جیمین رو میدید از حالت جذاب و سردش به دستپاچه ترین ادم کره جنوبی تبدیل میشد(یه ضرب میگم ابهت و جلالش دربرابر جیمین میریخت 0_0)
اون دوتا از نقشه شومه بکهیون و کیونگ خبر نداشتن
بکی و کیونگسو جلو اینه داشتن موهاشونو مرتب میکردن و وقتی که تموم شد صدای در رو شنیدن
در رو باز کردن و با صحنه عجیبی مواجه شدن
اینکه جیمین و کای باهم پشت در بودن
کای قبلاینکه سوتفاهمی برای اون دوتا کرموی منحرف پیش بیاد توضیح داد که  "ماشین جیمین خراب میشه وسط راه و منم تو مسیرم دیدمش امداد خودرو همون لحظه رسید. زدم کنار و موتور رو پارک کردم و ازش پیادهشدم ....... بعد دیگه گفتم جیمینم برسونم ماکه مسیرمون یکیه دیگه...."
بک و کیونگ بازم فکرای شیطانی به سرشون زد و بهم نگاه کردن
جیمین پوکر شده بود و حولشون داد داخل و کای پشت سرش اومد و در رو بست
زوج کرموی ماموقع شامم این دوتا فرشته معصوم (هیچم معصوم نیستن-،- کاملا ظالمن) رو اذیت میکردن
هدفشون تحریک کردن و نزدیک کردن اون دوتا بهم بود
بعد شام کیونگسو برای همه قهوه درست کرد و بکی هم شیرینی هارو اورد گذاشت رو میز پایه کوتاه
بعد از کلی حرف زدن و خندیدن و کرم ریختن و خجالت کشیدن مهمونی به پایان رسید
ساعت از دو هم گذشته  بود
کای خیلی اصرار کرد که جیمین باهاش بیاد ولی نیومد
جیمین رفت سر خیابون تا تاکسی بگیره
ولی اون موقع شب تاکسی کجا بود اخه
یه چند تا پسر علاف و بیکار نزدیک جیمین شدن و خواستن مزاحمش شن (دارن گاه میخورن توجه نمیکنن که عاقبت داره که)
جیمین ترسیده بود و نمیدوست چیکار کنه
همون موقع(یاد فیلم هندی افتادم بخودا "-"  ) کای ظاهر شد و از پشت یکی از پسرارو که به جیمین نزدیک شده بود گرفت و کشید عقب و کلشو کوبوند به تیر چراغ برغ
با سه تا پسر دیگه هم همین کارو کرد
بعد که بهشون یه درس حسابی داد دست جیمین شوکه رو گرفت و بردش سمت موتورش و سوارش کرد و یه کلاه گذاشت سرش
کای عصبی شده بود نمیدونست چرا
وقتی به خونه جیمین رسیدن
جیمین پیاده شد و کلاهو گذاشت پشت موتور
سرشو انداخته بود پایین
یه معذرت خواهی کرد ازش و تا خواست بره کای مانعش شد
کای: اگه بلایی سرت میومد چی؟ اگه من اونجا نبودم چی؟؟؟ هااا؟؟ جواب بده؟؟؟
جیمین بغض کرده بود: ب...بخشید که...
کای از موتورش پیاده شد
جیمینو بغل کرد: لطفا مراقب خودت باش
جیمین خشکش زده بود: با... باشه
کای از بغلش جدا شد و سطحی لباشو گذاشت رو پیشونی فرشته رو به روش و بوسیدش.......

﹉--------———﹉---------———﹉----------—
پارت شیشم تمومید
یه زوج جدیدم دارن بهم میرسن اخیییی هارتممممم♡~♡

﹉--------———﹉---------———﹉----------—پارت شیشم تمومید یه زوج جدیدم دارن بهم میرسن اخیییی هارتممممم♡~♡

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اینم وسایل بی اس ام برای.... یادم رفت "-" 
کی میخواست ازش برا کشتن تهیونگ استفاده کنه؟؟؟ اوردم "-" 
خب گوگولیا
ووت و کامنت یادتون نره "-" 
بقیه افرار که میخونن و ووت و کامنت چرا نمودن"-" خب خوندی یه ووتی کامنتی.....
ولش مهم نیست... هق+_+
بوس رو.....کله هاتون بابای تا پارت بعد

Bad dreamWhere stories live. Discover now