part 18

180 30 9
                                    

فقط میتونم بگم این اهنگ کراشه 🙂🎸جوری که کرم مغزم شده تحسین برانگیز بخودا
.
.
. و اینکه یه شخصیت جدید داریمممممممم
.
.
.
.
.
Yoongi.

جوری که دارم تو جهنم اون میسوزم با هیچ حسی قابل قیاس نیست
الان بدون هیچ فرد مزاحمی میتونم راحت ببینمش
چرا اینجوری شدیم؟
مگه ما چه گناهی کردیم که حقمون این باشه؟
فقط یه زندگی اروم میخواستیم همین .....
سرم جوری تیر میکشید با کشیدن موهای سرم هم اروم نمیشد
با حس دستای گرمی رو شقیقه هام اروم دستمو میارم پایین ، سیگارم رو میز عسلی خاموش میکنم و بعد چشمامو میبندم
ارامش که بهم انتقال میشد باعث خلوت شدن فکرم شد
حتی سیگار هم همچین کاری با مغز و وجودم نمیکنه
چرا نمیتونم یه لحظه خودخواه باشم؟
اشکالی که نداره؟
دستاشو از شقیقه هام برداشتم و میکشمش رو تخت
با تعجب نگاهم میکنه و سعی میکنه که فرار کنه ولی انقدری محکم گرفتمش که نره

هوسوک: برو اونور یونگی
سکوتم رو میبینه و بار دیگه با تن صدای بلندتری میگه که برم اونور
برای بار بعدی خواست چیزی بگه که لب هامو گذاشتم رو لباش
خیلی وقت بود انتظار این بوسه رو میکشیدم
مطمئنم اونم میکشید
بعد چند ثانیه لبامو از لباش کمی فاصله دادم
-بهم برگرد
+نکن....تروخدا *با بغض میگه
-میشه بگی چرا.... *با لحن عصبی
+ب...بخاطر مینسوک......اون اسیب میبینه
-میشه بهونه نیاری.....میدونم که توهم میخوای ، مینسوک یه بهونس.
هالزی هیچوقت به این بچه توجهی نکرده پس برای مینسوک راحته که
فراموشش کنه .....سوک لطفا بهش فکر کن
ما میتونیم زندگی خوبی رو داشته باشیم با مینسوک
تو این سال ها زمین خوردیم، شکستیم، اشک ریختیم، عوض شدیم
الان باید از جامون بلند شیم، تروخدا بیا همچیو درست کنیم
من دیگه نمیتونم نداشتنت رو تحمل کنم

چیزی نمیگفت...بغض کرده بود و اشک میریخت نمیدونست چیکار باید کنه....از نگاهش میتونستم بفهمم
من و کنار زد و رفت
میترسیدم...که هوسوک قبول نکنه
استرس بدی داشتم و ضربان قلبم بالا میرفت
رو تخت دراز میکشم و سعی میکنم بخوابم .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

Hoseok.

از خونه یونگی زدم بیرون
دروغِ اگه بگم دلم برای لمس کردن هام ، بوسیده شدنم توسط اون تنگ نشده بود
نمیدونستم باید چیکار کنم
حرفایی که زد مدام تو سرم تکرار میشه
ینی باید این ریسک رو بپذیرم؟
مینسوک میتونه من رو بپذیره؟
وقتی به عمارتم رسیدم سر صدای زیادی به گوش میرسید
یکی از خدمتکار هارو صدا میکنم بیاد ببینم چخبره
بعد گفتن "ارباب خواهر خواندتون تشریف اوردند " لبخند ملیح زدم
قراره بدبخت شم
بچه نیست ولی تو یه دیقه میتونه عمارت اروم و ساکت و تمیز رو به بازار شام تبدیل کنه
جدایی از اینکه خیلی شیطون و شلوغه و عصبی، خیلی مهربون و با درک و احساساتی
هم هست.
چشمامو میگیرم بالا و میبینم که داره با سرعت زیاد میاد سمتم
(مثلا دارن ایتالیایی حرف میزنن چون خواهر خونده هوسوکی کره ای بلد نیست حرف بزنه ولی میفهمه )

&برادررررررررر *میپره بغلم
+اههه کی اومدی....چرا انقدر بی خبر *متقابل بغلش میکنم ( کاملا خواهرانه و برادرانس -_- )

&سوپرایز بود دیگهههه
اها راستی .... امممم اون چیزه...همون خوشتیپه که اسمش یادم رفت اومده بود اینجا
و گفت اون بچی که خواستی رو همونطور که گفتی کارش رو ساخته
+اها تهیونگ....ایتالیا چخبر
همونطور که هدایتش میکردم سمت مبل های راحتی ازش پرسیدم*
&هیچ، میلوردیا رو بلاخره پخ پخ کردم.....مرتیکه دیک چروکیده لایق عذاب بود ولی اون کمش بود ...... اه داداشی حالت خوب نیست؟ حس میکنم یچیزی هست که خیلی مغزت درگیر کرده

دو سال هست که منو میشناسه ولی تو اوج تنهایی همیشه کنارم بود و همه تلاشش رو میکرد من خوب باشم....تقریبا بیشتر عادت ها و رفتار هام رو میدونه
مثل الان....وقتی که خوب نیستم میفهمه....

+ راستش ....نمیدونم چجوری بگم بهت
&هی هی هی راحت باش....خودت رو خالی کن...تاجایی که بتونم کمکت میکنم حلش کنی
+ اون بهم گفت برگردم....ولی من نمیدونم چیکار کنم، از یه طرف مینسوک و از یه طرف قلبم . نمیتونم انتخاب کنم
دستاشو گذاشت رو شونه هام و کمی مالش داد
& شاید بتونم درک کنم چه دردایی میکشی....خب، من باید اون بچه رو ببینم
ولی جوری که درباره مادرش گفتی و منم یچیزایی دیدم اصلا لیاقت مادر بودن هم نداره و کاملا بیخودی وارد زندگی شما شده شاید پای پول وسط بوده باشه یا هرچی
ولی تو باید به طرفی که نور زندگیت روشن میشه حرکت کنی نه تا اعماق تاریکی

اون راست میگه باید به سوی نور حرکت کنم نه اعماق تاریکی.....به سمتش برمیگردم و بغلش میکنم

+ ممنونم که تحت هر شرایطی بهم کمک میکنی ولی توهم باهام راحت باش هرچیزی شد بهم بگو....و باشه یکاری میکنم مینسوک ببینی ....اون خیلی شیرینه مثل پدرش .....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

نام و نام خانوادگی:ریحانا دِویلتو
سن:۲۰ ساله
لقب: دویل
خانواده: هیچکس جز هوسوک که برادر خواندش حساب میشه
شغل: دست راست هوسوک تو بند مافیاست

ریحانا از دوره راهنمایی خیلی به موسیقی علاقه پیدا کرد ولی مادر پدرش با اون مخالفت کردن و مجبورش کردن رویاش رو کنار بگذاره و پزشکی بخونه
بعد دوسال واقعا توان ادمه دادن نداشت و رها کرد و مادر پدرش اون رو از خونه بیرون انداختن....از عصبانیت زیاد در اون ساعت در خیابان ها راه میرفت و سعی میکرد اروم باشه.....خلاصه داشت از خیابون رد میشد که یه ادم مست جلوش رو گرفت ، و بی هوا به سمت ریحانا لگد پرت میکرد.
اون هم از عصبانیت زیاد شروع میکنه بعد مشت بارون کردن اون یارو
هوسوک همون لحظه از بار میاد بیرون و متوجه دعوا میشه
میره طرف اون دو نفر و دختر رو ازش جدا میکنه
با شنیدن صدای اژیر پلیس ، هوسوک دست دختر رو میگیره و فرار میکنه
و از همونجا هوسوک بهش پناه میده و........
نکته : مادر پدر ریحانا اصیل زاده هستن و از موسیقی و هنر متنفر هستن بخاطر همین نمیذارن ریحانا بهش برسه .....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
های گایزززززززز
تچکر برای پارت قبل
این پارتی مثل قبلی نو نوار کنید
سه هفتس میخوام اپ کنم مدرسه و درس عنتر نمیذاره-_-
هر سوالی داشتید بگید ج میدم....بای 😴😴😴😴💜🔆☀
کامنت و لایک یادتون نرههههههه

Bad dreamWhere stories live. Discover now