| Chapter 15

373 101 73
                                    

15 | دروغ گفتن

«!!! نه نه»

جهیون با نا امیدی آه کوتاهی کشید و پرسید:

«اوه ... من فک میکردم تو امگای منی... به هر حال، دوست پسر؟»

و منتظر به تیونگ خیره شد.

تیونگ قبل از اینکه لبخند ساختگی‌ش رو بزنه، با ناخوشایندی به اطراف نگاه کرد و سرش رو تکون داد.

«... آره ... دوست پسر دارم»

آلفا با اینکه کاملاً از این موضوع ناراحت شده بود ولی لبخندی زد. جهیون فکر می کرد که میتونه حرکتی انجام بده و شروع به معاشرت کنه اما تنها امگایی که قصد قرار گذاشتن و ارتباط داشتن باهاش رو داشت، قبلاً پیوند خورده بود ... و حالا نمیتونست هیچ کاری در این باره انجام بده...

« این خیلی خوبه ... ولی میدونه که بچه داری؟»

تیونگ خندید.

« اوه البته ... به ندرت پیش میاد که اسرارمو بهش نگم»

جهیون سرش رو آهسته و تقریباً ناجور تکون داد و گفت:

« تبریک میگم ... حدس میزدم»

«ممنون ... و تو چطور؟»

"من؟ من مشغول کار بودم و هستم و می خوام تموم توجه‌م رو به بلو اختصاص بدم . امیدوارم برای دوست پسرت اشکالی نداشته باشه که داری با من حرف میزنی.."

تیونگ گفت:

«ا اوه نگران نباش ... روی روابط من سخت گیر نیست و مشکلی نداره»

جهیون ابرویی بالا انداخت و گفت:

"واقعاً؟ خیلی عجیب و تعجب آوره که یه آلفا از محافظت بیش از حد برخوردار نباشه و مشکلی با روابط امگاش نداشته باشه"

امگا گفت:

« اون فقط بهم اعتماد داره»

آلفا سر تکون داد و گفت:

« خوبه ... فک کنم باید برم ... ممکنه بلو منتظر من باشه»

تیونگ گوشی جهیون رو برگدوند بهش.

« میخوای در موردمون بهش بگی؟»

جهیون لبخندی زد.

" لازم نیست نگران این موضوع باشی . به همه چیز خودم رسیدگی می کنم و هر وقت دیدم که بلو توانایی و درک‌ش رو داره بهش میگم . در حال حاضر از بودن در کنار بلو لذت ببر..."

« خوبه . توی مهد کودک خودم مراقبش هستم»

« خوش حال شدم که پیدات کردم . چون بلو دنبالت بود ... فردا می بینمت»

و بعد از خداحافظی جهیون رفت. تیونگ در حالی که از بالای پله‌ها رفتن‌ جهیون رو تماشا می کرد، آهی کشید. جهیون بعد از اینکه سوار ماشین‌ش شد به بالای پله‌ها نگاه کرد. تیونگ دستش رو، روی مارک روی گردنش کشید . توی اون لحظه خیلی مضطرب بود و می دونست که گند زده...

Lavender [Jaeyong] | completeOnde as histórias ganham vida. Descobre agora