| Chapter 26

283 85 57
                                    

26 | اطمینان خاطر


"بهتره آشپزخونه، خونه جدیدتو نسوزونی"

تیونگ در حالی که جهیون رو اذیت می کرد، روی صندلی کنار پیشخوان نشست.


جهیون خندید... پیش بند رو برداشت و پوشید. با لبخندی به لب سمت تیونگ رفت. جلوی تیونگ ایستاد.


"منظورت چیه؟"

جهیون در حالی که بند پیش بند رو پشت کمرش می بست، پرسید.


تیونگ زمزمه وار گفت:

"اوه هیچی..فقط یه توصیه بود."


جهیون که مشغول آماده کردن مواد اولیه بود، گفت:

"یعنی باور نمی کنی من میتونم آشپزی کنم، درسته؟"


تیونگ از روی صندلی پرید پایین و کنار جهیون ایستاد.

"نه اینطور نیست.. من حرفای پسرمو باور دارم"(با اشاره به اینکه قبلا بلو گفته بود باباش خیلی خوب آشپزی میکنه)


"عه خوبه گفتی...بلو کجاست؟"

جهیون درحالی که داشت پیاز رو خرد می کرد، پرسید.


تیونگ کشو رو باز کرد تا چاقو بگیره و شروع به خرد کردن سبزیجات بکنه. و جهیون هم از این موضوع شکایتی نکرد و گذاشت تا امگا بهش کمک کنه. از طرفی، می دونست که این خونه به یه امگا نیاز داره... نمی دونست چرا ولی قلبش می گفت نیمه دیگر این خونه، تیونگه. تیونگ همون امگایی هستش که این خونه نیاز داره.


تیونگ در جواب جهیون گفت:

"رفت توی اتاقش تا استراحت کنه..بازی ها خیلی خسته ش کرد"


"تو خودت خسته نیستی؟ اگه خسته ای بشین. من خودم میتونم کارها رو انجام بدم!"


تیونگ لبخند زد.

"نه حالم خوبه و خسته نیستم..نگران نباش"


و بعد هر دو سکوت کردن و تمرکزشون رو به کاری که داشتن انجام می دادن معطوف کردن. از بیرون، این دو نفر همانند یک زوجی بودن که تازه ازدواج کرده بودن و تصمیم گرفته بودن تا در خونه جدیدشون و در زندگی مشترکشون با هم دیگه آشپزی کنن.


تیونگ این رو خیلی دوست داشت. حس خاصی بهش می داد، اینکه کسی کنارش پا به پاش اشپزی می کنه...دونگهیوک، باهاش آشپزی نمی کرد... بعضی وقت ها، آن هم به ندرت.

Lavender [Jaeyong] | completeHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin