| Chapter 37

268 71 9
                                    

37 | غیر صمیمی

هفته ها گذشت و رابطه جهیون و تیونگ عمیق تر شده بود و با گذشت هر لحظه این عمق بیشتر میشد. از آنجایی که هردو مشغول کارهای خودشون بودن، با هم دیگه توافق کرده بودن تا آخر هفته ها به عنوان یه خونواده باهم وقت بگذرونن و به تفریح برن.


در کمترین زمان، خاطرات بسیار معناداری در ذهن خودشون و بلو به ثبت رسوندن.


جهیون هرگز اینقدر خوشحال نبود. به نظر میومد براش همه چیز ارزش از خواب بیدار شدن و گشتن به دنبال امگایش رو داشته. هر بار با دیدن تیونگ همانند پسر هیجده ساله هیجان زده میشد.


تولد بلو داشت نزدیک میشد و از طرفی سالگرد تاسیس هولدینگ هم نزدیک شده بود و همین باعث شده بود جهیون بیش از حد مشغول باشه.


و اما تیونگ نفهمید که چرا ناگهانی این اواخر از جهیون فاصله گرفته.


جهیون همیشه کنارش بود و دوس داشت تیونگ هم کنارش باشه، اما حس میکرد موضوع چیز دیگری است.


تیونگ این اواخر دچار احساسات عجیبی شده و متوجه تغییر یسری چیزایی شده بود ولی دلیلش رو نمی فهمید.


صبح زود، طبق عادت این چند وقت جهیون میرفت دنبال تیونگ و ابتدا تیونگ و بلو رو به مهدکودک میرسوند سپس خودش به شرکت میرفت.


جهیون کت و شلوار اداری و معمولی خودش رو پوشیده بود و جلوی اینه موهایش رو داشت درست میکرد که نگاهش به تقویم روی میز افتاد...


"بابا! بیا بریم دیگه"

بلو صداش زد.


جهیون نگاه از اینه و تقویم برداشت و با برداشتن کیفش و تلفن و سوییچ از اتاق بیرون رفت.


از پله ها پایین رفت و بلو رو پایین پله ها دید. لبخندی زد و دست کوچیک پسرکش رو توی دستاش گرفت و باهم از خونه بیرون رفتن و سوار ماشین شدن.


طولی نکشید که به اپارتمانی که تیونگ توش زندگی میکرد رسیدن. جهیون ماشین رو پارک و گوشیش رو برداشت و به تیونگ زنگ زد.


چند دقیقه طول کشید تا تیونگ جواب بده.


"سلام. آماده ای؟"


"متاسفه جه! خواب موندم... یکمی صبر کن تا حاضر بشم و بیام"

Lavender [Jaeyong] | completeWhere stories live. Discover now