کوک شوکه و گیج به تهیونگ نگاه میکرد...
پسرکوچولوی گمشدش؟...منظورش چیه؟...
تهیونگ نیشگون ناگهانی ای از رون کوک گرفت که اخ ریزی از بین لباش در رفت...
_دیدی میتونی بیب؟(پوزخند)
کوک نمیدونست از لقب جدیدش خوشحال باشه یا از گندی که زده...
*لطفا کمربندتونو ببندید جناب...
نگاهش و از کوک گرفت و سرتکون داد و کمربند خودشو بست...
جونگ کوک با ترس به روبه رو خیره شده بود و ارزو میکرد زودتر از این شرایط لعنتی خلاص شه...
تهیونگ_خب...حرفی نداری؟
جونگ کوک اب دهنشو قورت داد و سرشو به معنی نه تکون داد...
تهیونگ با عصبانیت دستشو روی دسته ی صندلیش کوبید و چشماشو بست...
_خیلی خببب...بالاخره که میفهمم...
.............
×م...منم...همی...نطور...
با خجالت و به سختی گفت و سریع پتو رو روی سرش کشید...
سان با خنده سرشو عقب برد و از اتاق بیرون رفت...
÷منم همینطور؟...یعنی چشمای منم دلیل زنده بودنشه؟...یا...من منبع آرامششم...چرا انقد دو پهلو و خجالتی حرف میزنه؟...
><کی بابایی؟...داری با خودت صحبت میکنی؟...
سان به ووجین که دم در منتظرش بود نگاه کرد...
÷عاااه...عسلم مگه نگفتم برو تو اتاق تا من بیام؟
><نگران وودونگی بودم...
سان ووجین و بغل کرد و توی اتاق رفت...
÷نگران نباش عزیزم خوب میشه(لبخند)
ووجین روی زمین نشست و کتاب و دفترشو جلو کشید...
><باید بوسش میکردی!
سان با تعجب به ووجین نگاه کرد و ابروشو بالا انداخت...
÷ها؟...چی؟..
><بووووس...اینجوری سریع خوب میشد...دردشم یادش میرفت...مثل من که همیشه بوسم میکنی!
![]()
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...