÷نمیذارم بری وو...
وویونگ سعی کرد سان و از در کنار بزنه اما سان ذره ای تکون نخورد...
×سانا...(سرفه)من خوبم...
سان دستشو روی پیشونی وویونگ گذاشت و چشماشو ریز کرد...
÷داری تو تب میسوزی عزیزم...خیلی خطرناکه شب تنها بمونی...
وویونگ موهاشو از صورتش کنار داد و کولشو روی شونش جابه جا کرد...
![]()
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image. ×اخه...اینجوری(سرفه)من...
سان از شونه هاش گرفت و روی مبل نشوندش...
موهای وویونگ و از صورتش کنار داد و به ساعت نگاه کرد...
÷الان باید قرصتو بخوری چاگی...
از جاش بلند شد و سمت یخچال رفت...
وویونگ چشماشو مالید تا از خوابالودگی و خستگیش کم بشه اما تبی که داشت پلکاشو گرم میکرد و میسوزوند...
سان بسته قرص و لیوان اب و جلوی وویونگ گرفت و کنارش نشست...
÷چرا انقدر قیافت خستس چاگی...حالت خوبه؟...
وویونگ چشماشو مالید و لیوان و از سان گرفت و قرصشو خورد...
×مرسی...اوه...من(سرفه)سرم...سنگینه...داغم...عاه...(سرفه)چشمام میسوزه...
سان لیوان و ازش گرفت و روی میز گذاشت و خودشو جلوتر کشید...
ماسک وویونگ و پایین داد و با دیدن گونه های سرخش چشماش گرد شد...
÷چ...چاگی...
وویونگ بیحال و سمت خودش کشید که توی بغلش افتاد...
÷هایشش...چرا انقد داغی(نگران)قرمز شدی...
×اوممم...گرمه...(سرفه)
سان با استرس بلند شد و وویونگ و براید استایل بغل کرد و سمت اتاقش رفت...
تن داغ و لرزون وویونگو روی تخت گذاشت و سمت در رفت...
÷میرم ماشینو اماده کنم باید بریم دکتر...
×عااا...نه...(بیحال)
سان برگشت و به چشمای خمارش که از تب قرمز شده بود نگاه کرد...
÷نه نه...تبت خیلی بالاس...باید...

YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...