talk to me(part 47)

3.8K 515 84
                                    

به اطراف نگاه میکرد و از حرص مدام پوست لبشو گاز میگرفت...

تهیونگ پونزدهمین سوال گزارشگر و هم جواب داد که گزارشگر روشو سمت کوک کرد...

*شنیدیم شما عکاس جدیدی گرفتید که با توجه سن کمشون حرفه ای هستن...(لبخند)

_بله...از عکاسای قبلی راضی نبودم‌...

*همه ما درجریان شروط سخت شما برای استخدام نیرو هستیم...و شرطی که اخیرا گذاشتید...

_بله از انتخابم راضیم...

جونگ کوک با چشمایی ستاره بارون به دستای کشیده تهیونگ که توی هم قفل شده بودن نگاه کرد...

بالاخرررهههه توی جمعععع ازممم تعریففف کردددددددد...

نیم ساعت بعد

*میدونم خسته شدید اما لطفا برای عکسبرداری هم حاضر بشید...

تهیونگ سری تکون داد و درست وقتی که کوک میخواست کنار بره تا ازش عکس بگیرن از کمرش گرفت...

کوک به تهیونگ نگاه کرد و سرجاش ایستاد...

_نمیخوام گمت کنم...حوصله دردسر ندارم...

جونگ کوک کنار تهیونگ ایستاد و عکاسا مشغول عکسبرداری شدن...

کوک نگاهی به تهیونگ که جدی و خشک ایستاده بود کرد...

بذار همه بدونن اون ددی خشن منهههه و منم بیبی کیوتشم‌‌...اگه یکم کیوت بشم که بد نیست ها؟

اگه یکم کیوت بشم که بد نیست ها؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

...........

زیرچشمی به وویونگی که ماسکشو پایین داده بود تا غذا بخوره نگاه میکرد...

جدا دلش نمیخواست وویونگ اون ماسکو بزنه و نتونه صورتشو ببینه...

×بخور دیگه(سرفه)دوسش نداری؟...

سان‌سریع سرشو تکون داد و ته مونده سوپشو سرکشید...

÷نه‌...خیلی خوشمزه بود چاگی...(لبخند)

×پس چرا نمیخوردی؟

÷خواستم تا ماسکت پایینه یکم نگات کنم(خنده)

وویونگ یکم به سان نگاه کرد و خجالتی خندید...

×برو قندتو بگیر...(سرفه)برات برنج و جلبک درست کردم...اگه پایین بود‌...

talk to meWhere stories live. Discover now