کوک عقب رفتو هوسوک با لبخند تور روی صورت چو رو بالا داد...
با دیدن چهره ی معصوم و زیباش ته دلش ضعف رفت و منتظر کشیش(عاقد؟...نمیدونم چی حقیقتا) شد...
متنای همیشگی خونده شد و هر دو نفر با لبایی خندون و چشمایی پراز عشق بهم جواب مثبت دادن...و همو بوسیدن...
چند ساعت بعد(۱۱ شب)
هوسوک_وااای وویونگ...چقدر...عاه...زیبا شدی!
وویونگ خندید و شاتی که کوک براش پر کرده بود و مزه کرد...
به اصرار کوک و هوسوک از پیش سان و ووجین و تهیونگ بلند شده بود و به این جمع پیوسته بود...
×ممنون هوسوک...توهم خیلی جذاب و بزرگ شدی...پخته تر شدی...
هوسوک خندید و خواست چیزی بگه که به بالای سر وو نگاه کرد...
وویونگ خواست سرشو بالا بگیره که دو تا دست روی شونه هاش نشست...
÷معذرت میخوام (روبه وو)یه لحظه میشه بیای چاگی؟
وویونگ ببخشیدی گفت و کنار سان رفت...
×چیشده؟
÷انسولینم دست توعه عزیزم؟
×اوه اره اره...توی ماشینه...الان برات...
÷نه نه خودم میرم...
×میدونم مراقبی سان...الان توی ماشین انسولین بزن...با خودت بیارش که بعد شام هم بزنی...اینجا شامش خیلی سنگینه...
سان لبخندی زد و سرتکون داد...
÷چشم...راستی ووجین پیش تهیونگه...نگرانش نباش...
وویونگ سرتکون داد و دوباره پیش جمع برگشت...
هوسوک لبخند همیشگیشو زد و به سان که درحال رفتن بود نگاه کرد...
هوسوک_من...ایشونو نمی شناسم درسته؟
کوک با خنده ی خرگوشی پر از استرسش دوباره شات وو رو پر کرد...
+اوهوم...دوستمونه...و همینطور دوست تهیونگ...
هوسوک دوباره نگاهی به تهیونگ کرد...
هوسوک_باورم نمیشه اینجاست...نمیشه به ما ملحق بشن؟...
+چرا چرا...میاد...یکم دیگه بهش میگم...
هوسوک سر تکون داد و دست وو که روی میز بود و گرفت...
هوسوک_لباساتون سته؟...
وویونگ خنده ی هولی کرد و سرتکون داد...
هوسوک ابرویی بالا انداخت و به ووجین نگاه کرد...
هوسوک_اون کوچولوی کیوت کیه؟(چشمای قلبی)
×اوه...اون ووجینه...پسر سان...

YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...